دفاع مقدس
8سال دفاع مقدس
 
 

 بررسی عملیات كربلاي 10

1-عملیات كربلاي 10-رویکرد ارتش

با فرماندهي قرارگاه نجف نيروهاي ايراني در منطقه شمالغرب توانستند عمليات گسترده اي را در خاك عراق انجام دهند. اين عمليات با همكاري نيروهاي نامنظم قرارگاه رمضان و اتحاديه ميهني كردستان عراق با رمز يا صاحب الزمان (عج) ادركني آغاز گرديد و حدود ۱۲روز به طول كشيد تا اغلب اهداف مورد نظر به تصرف نيروهاي ايراني درآمد.

هر چند الحاق بين دو قرارگاه صورت نگرفت، ولي گستردگي عمليات نشان داد كه در اين منطقه نيز مي توان اهداف قابل توجهي را تصرف كرد.
برادر حسن شفيع زاده از فرماندهان سپاه پاسداران در اين عمليات به شهادت رسيد.
نتيجه :
-    ۲۵۰ كيلومتر مربع از خاك عراق و ارتفاعات نزديك شهر ماووت آزاد شد.
-    ۲۱۰ نفر از عراقي ها اسير و بيش از ۲۵۰۰ نفر كشته و زخمي شدند.
-    ۱۰ دستگاه تانك و نفربر عراقي به همراه يك فروند بالگرد و ۵ عراده توپ منهدم گرديد.

 

2-بررسی عملیات كربلاي 10-رویکرد سپاه

عملیات كربلاي 10
منطقه: جبهه شمالي ـ سليمانيه ـ ماووت
رمز: يا صاحب الزمان (عج) ادركني
تاريخ: 25/1 تا 5/2/1366
هدف: پيش‌روي به سوي سليمانيه از شمال شرق اتصال جبهه خودي به منطقه تحت نفوذ اتحاديه ميهني (ياغسمر)
وسعت منطقه آزاد شده: 250 كيلومترمربع

اين عمليات كه اولين عمليات گسترده در غرب كشور بعد از انتقال ميدان اصلي جنگ از جنوب به شمال، بود، به همت سپاه‌پاسداران طراحي و اجرا شد. نكته برجسته اين عمليات، اجراي هم‌زمان دو تك منظم و نامنظم بود. هماهنگ با تك نيروهاي منظم در جبهه ماووت، نيروهاي نامنظم قرارگاه رمضان و اتحاديه ميهني كردستان عراق مستقر در ياغسمر (شمال سليمانيه) مي‌بايست دو قرارگاه دشمن را منهدم مي‌كردند و منطقه تحت نفوذ اتحاديه ميهني (طالباني‌ها) را به منطقه‌اي كه در عمليات منظم آزاد مي‌گرديد، متصل مي‌كردند. فرماندهي عمليات منظم را قرارگاه نجف و فرماندهي عمليات نامنظم را قرارگاه رمضان بر عهده داشتند. در مراحل اوليه اين عمليات اغلب اهداف مورد نظر تصرف شد، ليكن در ادامه عمليات ـ كه ده شبانه‌ روز به طول انجاميد ـ الحاق بين دو قرارگاه صورت نگرفت و هدف‌هاي عمليات ناقص ماند. در اين عمليات فرمانده توپخانه سپاه، حسن شفيع‌زاده به شهادت رسيد.


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 28 اسفند 1392برچسب:, :: 14:8 :: توسط : محمد رضا بوربور شیرازی

 براساس راهبرد نظامی ارائه شده از سوی سپاه پاسداران به مسئولین کشور، برای نیل به پیروزی در جنگ می بایست در جبهه جنوب، جاده های شمالی و جنوبی بصره و نیز در جبهه شمالی، جاده های مواصلاتی کرکوک به بغداد قطع و یا تهدید شوند و در نتیجه، صدور نفت عراق به خارج کاملا قطع گردد و سپس حرکت اصلی به سمت بغداد آغاز شود.

بر همین اساس، محاصره و سپس تصرف شهر بصره به عنوان هدف عملیات اصلی سپاه پاسداران در سال 1365 مورد توجه قرار گرفت که برای تحقق آن به کارگیری حدود 500 گردان و آن هم از سه محور ضرورت یافت لیکن به دلیل مشکلاتی همچون ضعف امکانات نظامی تنها یک محور – به عنوان تنها راه باقی مانده جنگ در جبهه جنوب – انتخاب شد.

به عبارت دیگر، پس از حذف دو محور احاطه ای (هور و فاو) منطقه شلمچه و ابوالخصیب به منظور انجام عملیاتی بزرگ و سرنوشت ساز برگزیده شد.

 

karbala4(abikhaki).jpg

 

اهداف عملیات

تصرف شهر بصره و تهدید جاده صفران – بصره

 

منطقه عملیات

منطقه عملیاتی ابوالخصیب و شلمچه دارای ارزش ها و ویژگی های مهم سیاسی و نظامی است و می توان آن را مهم ترین منطقه عملیاتی در جبهه جنوب دانست.

مرکز این منطقه، نخلستان های اطراف اروندرود – حد فاصل جزیره بلجانیه تا بصره است – که عرض آن 4 تا 5 کیلومتر و طول آن حدود 15 کیلومتر می باشد.

زمین منطقه عملیاتی از دو جهت دارای خصوصیات مهمی می باشد:

1- وجود نهرها و کانال های کشاورزی که عمق مناسبی دارد و از آن ها می توان برای پدافند استفاده کرد.

2- جناحین منطقه عملیاتی که از شمال به آب گرفتگی شلمچه و کانال ماهی گیری و از جنوب به خور زبیر و زمین های باتلاقی اطراف آن منتهی می شود و دشمن در آن قدرت پاتک ندارد.

استعداد دشمن

شمال منطقه عملیاتی در حوزه استحفاظی سپاه سوم و جنوب آن در حوزه استحفاظی سپاه هفتم عراق قرار داشت. لشکر 11 پیاده از سپاه سوم و لشکر 15 پیاده از سپاه هفتم در منطقه حضور داشتند. در ذیل اسامی کلیه یگان هایی که قبل و حین عملیات در منطقه حضور یافتند، آورده شده است:

 

یگان های پیاده

تیپ های 19، 22، 104، 111، 802 ، 805، 107، 102، 702، 420، 421، 429، 45، 112، 47، 23، 238، 436، 802، 501، 402، 117 و 28

یگان های زرهی

تیپ های 16، 30 و یک گردان مستقل

یگان های مکانیزه

تیپ های 25 و 8

گارد ریاست جمهوری

تیپ های 2 و 4 از لشکر1 کماندویی و تیپ های 7 و 8 از لشکر 2 پیاده

نیروی مخصوص

تیپ های 66 و 68

کماندو

تیپ4 کماندویی ستاد کل و گردان کماندویی لشکر 26

جیش الشعبی

قاطع 58 المثنی

قوای خودی

هدایت فرماندهی عملیات بر عهده قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء (ص) سپاه پاسداران بود و چهار قرارگاه عملیاتی نیز اجرای آن را بر عهده داشتند.

 

قرارگاه نجف هدایت نیروهای زیر را به عهده داشت :

لشکر 19 فجر

لشکر 5 نصر

لشکر 17 علی ابن ابی طالب (ع)

لشکر 155 ویژه شهدا

تیپ 21 امام رضا (ع)

تیپ 57 حضرت اباالفضل (ع)

تیپ 12 حضرت قائم (ع)

4 گردان توپخانه

 

قرارگاه قدس و لشکر 25 کربلا هدایت نیروهای زیر به عهده داشتند

لشکر 41 ثارالله (ع)

لشکر 10 سید الشهدا(ع)

4 گردان توپخانه

قرارگاه کربلا

لشکر 27 محمد رسول الله (ص)

لشکر 14 امام حسین (ع)

لشکر 8 نجف اشرف

لشکر 31 عاشورا

تیپ 44 قمربنی هاشم (ع)

لشکر 32 انصار الحسین (ع)

4 گردان توپخانه

 

قرارگاه نوح هدایت نیروهای زیر را به عهده داشت

لشکر 7 ولی عصر (عج)

تیپ 33 المهدی (عج)

تیپ 18 الغدیر

ناو تیپ امیرالمومنین (ع)

4 گردان و 1 آتش بار توپخانه

 

هم چنین، دو تیپ توپخانه تحت امر قرارگاه مرکزی بودند

تیپ 63 خاتم الانبیاء (ص) با 4 گردان و 2 آتش بار

تیپ 15 خرداد با 4 گردان و 2 آتش بار

ضمناً از مجموع 352 گردان مورد نیاز، حدود 250 گردان آماده گردید که یگان های عمل کننده هر یک بین 7 تا 24 گردان را سازماندهی کرده و در خود جای دادند.

 

طرح عملیات

چهار منطقه شلمچه، ابوالخصیب، مقابل ام الرصاص و جزیره مینو – به این دلیل که به لحاظ مانور، آتش، عقبه و پشتیبانی به هم وابسته اند – برای انجام این عملیات بزرگ انتخاب گردید. بر همین اساس، هر یک از چهار منطقه فوق به عنوان خط حد یک قرارگاه عملیاتی تعیین شد:

قرارگاه نجف: از شمال پنج ضلعی شلمچه تا جزایر بوارین و ام الطویله پیشروی در محور شلمچه

قرارگاه قدس: انجام حرکت اصلی عملیات با عبور از تنگه ام الرصاص – بوارین و پیشروی در محور پتروشیمی و ابوالخصیب.

قرارگاه کربلا: مقابله با پاتک دشمن از مقابل جزیره ام الرصاص، تامین کل منطقه و پیشروی تا جاده دوم و سوم.

قرارگاه نوح: تامین جناح چپ و پیشروی در مقابل جزیره مینو.

هم چنین، یگان های تحت امر این قرارگاه ها می بایست طی شش مرحله به اهداف نهایی خود – از شمال به تنومه و از جنوب به پشت کانال بصره برسند.

 

شرح عملیات

عملیات می بایست در ساعت 22:30 مورخ 3/10/1365 آغاز شود. به همین خاطر غواص های خودی ساعاتی قبل به درون آب رفته و به سمت خط دشمن حرکت کردند. در این میان، نیروهای دشمن که کاملا آماده و هوشیار بودند ضمن پرتاب منور، با تیربار و خمپاره به طرف نیروهای خودی شلیک می کردند. در مجموع، عملیات خارج از کنترل و هدایت فرماندهی قرار گرفته بود و قبل از هر دستوری یگان ها با توجه به نوع وضعیت و هوشیاری و عکس العمل دشمن به محض رسیدن به ساحل، درگیری را آغاز می کردند. در این حال، رمز عملیات (یا محمد) حدود ساعت 22:45 اعلام شد و نیروهای عمل کننده فقط توانستند در جزایر سهیل، قطعه، ام الرصاص، ام البابی و بلجانیه نفوذ کنند و در بعضی مناطق نیز به صورت موضعی رخنه نمایند.

در مقابل، نیروهای دشمن با پرتاب پی در پی منور و اجرای چند مورد بمباران کنار نهر عرایض (عقبه برخی از یگان ها) و هم چنین اجرای آتش موثر روی رودخانه اروند، عملا سازمان غواص ها و نیز نیروهای موج دوم و سوم را به هم زد. به طوری که نیروهای یگان های مجاور بعضا پراکنده شده و اغلب نمی توانستند روی هدف عمل نمایند.

یکی از مناطق حساس عملیات، جزیره ام الرصاص و نوک بوارین بود که به رغم تلاش بسیاری که برای تصرف آن انجام شد، به خاطر هوشیاری دشمن امکان ادامه درگیری از میان رفت. دشمن با شلیک پرحجم تیربار روی آب، از عبور نیروها از تنگه ام الرصاص – بوارین جلوگیری کرد. مضافا به این که به خاطر حساسیتی که دشمن نسبت به ام الرصاص داشت، در پدافند آن از 9 رده مانع طبیعی و مصنوعی بهره می برد، به طوری که هرگاه از هر خط عقب رانده می شد، در خط بعدی که نسبت به خط قبلی اشراف و تسلط داشت، مقاومت می کرد.

در این حال، با توجه به هوشیاری دشمن، امکان ادامه عملیات میسر نبود، لذا به منظور حفظ قوا و طراحی مجدد عملیات آتی، از ادامه نبرد اجتناب شد.

 

نتایج عملیات

میزان تلفات و ضایعات وارده بر دشمن به شرح ذیل می باشد:

حدود 8000 کشته و زخمی

حدود 60 اسیر

انهدام حدود 70 دستگاه زرهی، مکانیزه و خودرو

انهدام تعداد زیادی سلاح سبک و نیمه سنگین

 

خلاصه گزارش عملیات :

نام‌ عمليات: كربلاي‌ 4 (آبي‌ - خاكي)

زمان‌ اجرا: 3/10/1365

مدت‌ اجرا: 2 روز

تلفات‌ دشمن‌: ۷۰۶۰ كشته، زخمي‌ و اسير

رمز عمليات: محمد رسول‌ الله

مكان‌ اجرا: جزاير دهانه‌ شمال‌ غربي‌ خليج‌ فارس‌ - جنوبي‌ترين‌ محور جنگ‌

ارگان‌هاي‌ عمل‌كننده: رزمندگان‌سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامي‌

اهداف‌ عمليات: تهديد شهر بصره‌ از سمت‌ جنوب‌ و تصرف‌ جزيره‌ ام‌ الرصاص‌ و ابوالخطيب‌ عراق‌ و محاصره‌ نيروهاي‌ دشمن‌ در شبه‌ جزيره‌


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 28 اسفند 1392برچسب:, :: 14:7 :: توسط : محمد رضا بوربور شیرازی

 عملیات رمضان با رمز یا صاحب الزمان ادرکنی در محور شرق بصره به صورت گسترده در تاریخ ۷/۵/۱۳۶۱ به فرماندهی مشترک انجام شد. نخستین عملیات نظامی پس از آزادسازی خرمشهردر سوم تیرماه ۱۳۶۱ عملیات رمضان در وسعتی حدود ۱۵۰۰ کیلومتر مربع برای تصرف نهایی بصرهانجام شد ولی همهٔ اهداف از قبل تعیین شده محقق نشد.

گفته می‌شود که عملیات رمضان بزرگترین نبرد زمینی جهان پس از جنگ جهانی دوم بوده‌است. در این نبرد سه موج جداگانه از سپاهیان داوطلب در زمینی مسطح به سوی بصره حرکت کردند. در این عملیات ۱۰۹۷ دستگاه تانک و نفربر عراق منهدم شده، ۵۰ تانک و نفربر به غنیمت نیروهای ایرانی در آمد و ۸۷۱۵ نفر از نیروهای عراقی نیز کشته و زخمی و اسیر شدند.[۱]

این عملیات از این نظر دارای اهمیت است که ایران برای اولین بار از آغاز جنگ به صورت گسترده وارد خاک عراق شد.


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 28 اسفند 1392برچسب:, :: 14:7 :: توسط : محمد رضا بوربور شیرازی

 عملیات کربلای ۵ با رمز «یا زهرا (س)» در محور شلمچه - کانال ماهی به صورت گسترده در تاریخ ۱۹ دی ۱۳۶۵ به فرماندهی سپاه جهت فتح بصره شروع شد.

بعد از این عملیات، روزنامه آمریکایی وال استریت ژورنال نوشت:[۲]

«واشنگتن نمی‌داند چرا بغداد تا این اندازه ضعیف است. در واشنگتن گفته می‌شود پیروزی ایران یک فاجعه به شمار خواهد رفت و این نگرانی ممکن است آمریکا را ترغیب کند که کمکهای بیشتری در اختیار عراق بگذارد.»

همچنین روزنامه انگلیسی گاردین نوشت:[۳]

«تحلیلگران پنتاگون که معمولاً قوه ابتکار ایرانی‌ها را در مقابل موانع عظیم، کمتر از آنچه هست ارزیابی می کردند، دیگر احتمال پیروزی بزرگتر ایران را رد نمی‌کنند»


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 28 اسفند 1392برچسب:, :: 14:3 :: توسط : محمد رضا بوربور شیرازی

 مقدمه

اهداف عملیات

موقعیت منطقه

استعداد دشمن

سازمان رزم خودی

طرح عملیات

شرح عملیات

نتایج عملیات

 

مقدمه

حضور دشمن روی ارتفاعات منطقه سردشت – به ویژه ارتفاع دوپازا – نه تنها استقرار نیروهای خودی را در منطقه با مشكلات زیادی مواجه می كرد، بلكه با زیرپوشش قرار دادن عناصر ضد انقلاب، تردد آنها را نیز تسهیل می نمود. بر همین اساس، انجام عملیات به منظور رفع این معضل در دستور كار فرماندهی سپاه پاسداران قرار گرفت. 

 

 

 

اهداف عملیات

- خارج كردن منطقه عمومی سردشت از دید و تیر دشمن.

- ایجاد خط مناسب پدافندی در نوار مرزی .

- زیر دید و تیر قرار دادن شهر قلعه دیزه عراق.

- مهار تردد عناصر ضد انقلاب در محور سردشت.

 

 

 

موقعیت منطقه

سلسله ارتفاعات دوپازا (2791)، كه از بلندترین ارتفاعات منطقه محسوب می شود، در 13 كیلومتری جنوب سردشت و در نوار مرزی واقع است. این ارتفاعات از شمال به دو ارتفاعاسپیدان وبفلت؛ از جنوب به ارتفاعاتلك لك، شهید زین الدین،فرفری وكله قندی؛ از شرق به كوه هایرستم آلیان و كانی رش و از غرب به دشت و شهرقلعه دیزه عراق محدود می شود.

 

 

 

استعداد دشمن

مسئولیت پدافند از این منطقه بر عهده تیپ 97 پیاده از لشكر 24 عراق بود كه بعد از عملیات نصر 5، این تیپ با چند گردان از تیپ های 81 و 18 پیاده و نیز گردان 49 تانك – كه در احتیاط لشكر 24 بود – تقویت شد.

با شروع عملیات، یگان های زیر نیز وارد منطقه عملیات گردیدند:

- تیپ های 71، 29، 78، 505 و 439 پیاده.

- تیپ 17 زرهی.

- یك گردان كماندویی از سپاه یكم.

- دو گردان كماندویی از سپاه پنجم.

- یك گردان كماندویی از سپاه 24.

- یك گروهان كماندویی از سپاه 28.

هم چنین، توپخانه دشمن به استعداد حدود شش گردان بود.

 

 

 

سازمان رزم خودی

قرارگاه قدس:

- لشكر 27 محمد رسول الله (ص) به استعداد 5 گردان.

- لشكر31 عاشورا به استعداد 3 گردان.

- تیپ مستقل 18 الغدیر به استعداد 2 گردان.

- تیپ مستقل 29 نبی اكرم(ص) به استعداد 3 گردان.

هم چنین، هفت گردان توپخانه از سپاه و دو گردان توپخانه از ارتش تحت امر قرارگاه قدس بودند.

 

 

 

طرح عملیات

عملیات می بایست در حدفاصل ارتفاعاتدوپازا وتپه شاه مراد و در دو مرحله انجام شود. در مرحله اول، تصرف ارتفاعاتدوپازا و یال های آن، تپهشاه مراد و یال ارتفاعاتبلفت – واقع در خاك ایران – مورد تأكید قرار گرفت. در مرحله دوم نیز تصرف ارتفاعاتبلفت – واقع در خاك عراق – در دستور كار بود.   هم چنین، نیروها می بایست از سه محور زیر وارد عمل شوند:

محور 1: شمال تپهشاه مراد.

محور 2: از قله اصلیدوپازا به سمت جنوب.

محور 3: از سمت راست قلهدوپازا تایال بلفت خودی در شمالدوپازا.

 

 

 

شرح عملیات

ساعت 24 روز 13/5/1366 یگان های عملیاتی از خط پدافندی خودی حركت كرده و بر اساس طرح مانور می بایست رأس ساعت 2 بامداد درگیری را آغاز نمایند. در ساعت مقرر، به علت پرتاب منور و نیز تیراندازی دشمن درون شیارها هیچ یك از یگان ها برای شروع درگیری آماده نبودند. این وضعیت ادامه داشت تا این كه در ساعت 30: 2 عملیات با رمز مبارك «یا زهرا(س)» در محور 3 آغاز شد. پنج دقیقه بعد نیروهای دو محور دیگر نیز با دشمن درگیر شدند.

در حالی كه نیروهای دشمن پس از اندك مقاومتی عقب نشینی می كردند، قوای خودی با موفقیت در سراسر خط به پیش می رفتند. در این میان، نیروهای محور3 ، ساعت 50: 2 هنوز نتوانسته بودند ارتفاع سمت راست قله اصلی را كه نقطه الحاق آنها با نیروهای محور 2 بود، تصرف كنند. نیروهای محور 1 نیز قسمت عمده ای از اهداف خود را تصرف كرده و در حال پاكسازی بودند.

در ساعت 40: 3 با تصرف ارتفاعات سمت راستقله دوپازا، الحاق محورهای 2 و 3 انجام شد. این در حالی است كه دشمن روی سه ارتفاع دیگر محور 3 همچنان در حال مقاومت بود. حدود ساعت 6 یكی از ارتفاعات مذكور (چهارمین ارتفاع در منتهی الیه شمال دوپازا) توسط نیروهای محور 3 تسخیر شد. در همین زمان، قوای محور 1 نیز مابقی اهداف خود را تأمین كرده و سپس روییال دوپازامستقر گردیدند.

در ساعت 8 نیروهای محور 2 ضمن درگیری شدید با دشمن، ارتفاع پشت قله اصلی را به تصرف در آوردند. نیروهای محور 3 نیز توانستند اهداف باقی مانده در جناح راست دوپازا و روی یال بلفت خودی را تأمین كنند. به این ترتیب، مرحله اول عملیات با موفقیت به پایان می رسد و یگان ها با استقرار روی ارتفاعات به تحكیم مواضع خود می پردازند.

در ساعت 10 صبح، نیروهای دشمن پس از اجرای آتش سنگین توپخانه، با حمایت تانك ها و هلی كوپترهای خود پاتك كرده و با نیروهای خودی در محورهای 1 و 3 درگیر می شود و نهایتاً در ساعت 11 ضمن تحمل تلفات عقب نشینی می كنند.

از ساعت 16 مقدمات مرحله دوم آغاز می گردد. در این ساعت، ابتدا روی مواضع دشمن اجرای آتش می شود، سپس در ساعت 18 نیروهای پیاده به صورت آتش و حركت از دو محور جاده و یالبلفت به سمت دشمن حمله ور می شوند. نیروهای عراقی كه تا این زمان زیر آتش پرحجم خودی متحمل تلفات زیادی شده بودند، پس از مقاومت اندكی تسلیم شدند. به این ترتیب، در اولین ساعات درگیری قله اول بلفت سقوط می كند. ساعتی بعد، پس از اجرای آتش سنگین روی قله اصلیبلفت، نیروهای پیاده پیشروی كرده و ضمن درگیری با دشمن به تدریج منطقه را آزاد می كنند. دشمن كه می دانست با از دست دادن ارتفاعبلفت می بایست خط پدافندی اش را در فاصله دورتری تشكیل دهد، سعی می كرد با اعزام نیروهای احتیاط، پیشروی نیروی مقابل را متوقف كند.

پس از ساعت ها درگیری، نیروهای خودی موفق شدند تا صبح روز بعد آخرین قلهبلفت را فتح كرده و آن را پاكسازی كنند. به این ترتیب، مرحله دوم عملیات نیز با موفقیت به پایان می رسد.

با توجه به اهمیت این منطقه، دشمن طی ده شبانه روز با پاتك های سنگی خود كوشید تا مناطق متصرف را بازپس گیرد، لیكن تنها موفق شد در نهمین پاتك، كه در نزدیك های صبح روز 23/5/66 انجام شد، قله اصلیبلفت را تصرف كرده و تا نیمه این ارتفاع پیش رود.

با اقدام به موقع و سریع فرماندهی عملیات جهت تمركز آتش روی قله اصلی، دشمن در ساعت 40: 7 با تحمل تلفاتی از این قله عقب نشست. در ساعت 10: 10 مجدداً دشمن با سازماندهی و تقویت سریع نیروهای خودی و با حمایت آتش توپخانه و پشتیبانی چندین هلی كوپتر به قله اصلیبلفت یورش برده و برای دومین بار در این روز قله مذكور را تصرف كرد. از ساعت 11 الی 30: 11  آتش متمركز خود را روی این قله ریخته و سپس نیروهای پیاده جهت بازپس گیری مجدد قله وارد عمل شدند و در نتیجه، بار دیگر قله اصلی بلفت از تصرف دشمن خارج شد.

نیروهای عراقی همچنان به تلاش خود برای دستیابی به این قله ادامه دادند، به طوری كه در ساعات بعد قله مذكور در چندین بار مورد هجوم آنها قرار گرفت. بر همین اساس و به منظور جلوگیری از وارد آمدن تلفات به قوای خودی و نیز دستیابی به خط پدافندی مطمئن فرمان عقب نشینی از قله مذكور صادر می شود.

 

 

 

نتایج عملیات

- تصرف سلسله ارتفاعات دوپازا.

- قطع دید وتیررسی دشمن از منطقه عقبه خودی و متقابلاً در دید و تیررس قرار گرفتن عقبه دشمن.

- دستیابی به میدانی وسیع جهت ادامه عملیات.

- به اسارت درآوردن 259 نفر و كشته و زخمی شدن حدود 7000 نفر از دشمن.

- انهدام 9 انبار مهمات.

- انهدام 10 تانك و چند عراده توپ.

- انهدام 14 خودرو.

وارد آوردن 50 تا 60 درصد خسارت به یگان های دشمن:

- تیپ 81 پیاده با 4 گردان.

- گردان 2 از تیپ 18 (این گردان تحت امر تیپ 97 بود).

- تیپ 97 با 4 گردان.

- تیپ 29 پیاده.

- گردان كماندویی از لشكر24.


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 28 اسفند 1392برچسب:, :: 14:3 :: توسط : محمد رضا بوربور شیرازی

 عملیات بیت‌المقدس یا الی بیت‌المقدس (معنا: به سوی بیت‌المقدس) یکی از مهمترین و بزرگترین عملیات‌های جنگ ایران و عراق محسوب می‌شود. این عملیات در ساعت ۳۰ دقیقه بامداد ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ با رمز «یا علی ابن ابی‌طالب» در محور اهواز- خرمشهر- دشت آزادگان، به فرماندهی مشترک آغاز شد.[۱]

انجام عملیات بیت‌المقدس در چهار مرحله برنامه‌ریزی شده بود که هر مرحله در مقایسه باعملیات ثامن الائمه و طریق القدس خود یک عملیات بزرگ به حساب می آید. آزادسازی خرمشهرکه درپی مرحله چهارم انجام گرفت از مهمترین نتایج این عملیات بود.[۲]

اهداف عملیات

مهم‌ترین اهداف این عملیات عبارت بودند از:

منطقه عملیات

منطقه عمومی عملیات بیت‌المقدس در میان چهار مانع طبیعی محصور است، که از شمال به رودخانه کرخه کور، از جنوب به رودخانه اروند، از شرق به رودخانه کارون و از غرب به هور الهویزه منتهی می‌شود.

منطقه مزبور به جز جاده نسبتاً مرتفع اهواز – خرمشهر، فاقد هر گونه عارضه مهم برای پدافند است. همین امر موجب شد تا زمین منطقه – به دلیل مسطح بودن – برای مانور زرهی مناسب، و برای حرکت نیروهای پیاده – به دلیل در دید و تیر قرار داشتن – نامناسب باشد. نقاط حساس و استراتژیک منطقه شامل بندر و شهر خرمشهر، پادگان حمید، جفیر، جاده آسفالت اهواز – خرمشهر، شهر هویزه و رودخانه‌های کارون، کرخه کور و اروند بود.


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 28 اسفند 1392برچسب:, :: 14:3 :: توسط : محمد رضا بوربور شیرازی

 عملیات والفجر ۸ در محور فاو به صورت گسترده در ۲۹ فروردین ۱۳۶۵ به‌فرماندهی سپاه انجام شد. این عملیات در ساعت ۲۲:۱۰ روز ۲۰ بهمن ۱۳۶۴ با رمز «یا فاطمة الزهرا» در منطقه خسروآبادتا راس‌البیشه آغاز گردید.

در این عملیات نیروهای ایران با عبور از اروندرود در منطقه فاو پیشروی کردند و پس از حدود یازده شبانه روز درگیری بی وقفه و سنگین با قوای عراق این منطقه را به تصرف در آوردند. اهمیت منطقه برای نیروهای عراق چنان بود که بیش از ۷۰ روز به پاتک‌های سنگین خود ادامه داد. نیروهای عراقی امید داشتند تا اروند به عنوان مانع در حدفاصل منطقه عملیاتی با عقبه، مقاومت نیروی ایران را به تدریج تضعیف نماید. ارتش عراق به علت پافشاری برای بازپس گیری فاو، تلفات بسیار سنگینی متحمل شد. توپخانه ارتش و سپاه مشترکا در این عملیات شرکت داشتند. نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران نیز نقش تعیین کننده‌ای در پوشش هوایی منطقه و سرنگونی هواپیماهای عراقی داشت. در نتیجه این عملیات ایران بر سواحل اروند، ساحل شمالی خور عبدالله و شبه جزیره فاو مسلط شد و راه ورود عراق به خلیج فارس مسدود گردید.

اجتناب از جنگ در زمین مسلح - تجربه‌ای که در عملیات‌های رمضان و والفجر مقدماتی حاصل شده بود - و در پی آن اجرای دو عملیات بزرگ ابتکاری در هورالهویزه (خیبر و بدر)، زمینه عملیات بعدی را با استفاده از تجربه عملیات در هور فراهم نمود. تسخیر منطقه مهم شبه جزیره فاو، با تاکتیک ویژه عبور از رودخانه عریض و خروشان اروند، هدفی بود که در طراحی عملیات والفجر ۸ دنبال می‌شد. سپاه پاسداران پس از طراحی این عملیات، با سازمان دهی و آموزش ۱۴۰ گردان نیرو، آن را فرماندهی و اجرا کرد. برای فریب نیروهای عراق و پشتیبانی از این عملیات، به طور همزمان دو عملیات محدود نیز در جزیره ام‌الرصاص و شلمچه، با تلاش سپاه و ارتش به اجرا در آمد.


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 28 اسفند 1392برچسب:, :: 14:3 :: توسط : محمد رضا بوربور شیرازی

 

شماره

نام عملیات 

 رمز

منطقه

تاریخ

1-

بدر

یا فاطمة الزهرا

شرق دجله

 19/12/63

2-

بیت المقدس 1

 یا على بن ابی طالب

غرب كارون

  10/2/61

 

3-

 بیت المقدس 2

 یا زهرا

شمال سلیمانیه

 25/10/66

4-

بیت المقدس 3

یا موسى بن جعفر

سلیمانیه

24/12/66

5-

بیت المقدس 4

 یا ابا عبدالله

دربندیخان

 6/1/67

6-

بیت المقدس 5

یا ابا عبدالله الحسین

 پنجوین

22/1/67

7-

بیت المقدس 6

یا امیرالمؤ منین

سلیمانیه

  27/2/67

8-

بیت المقدس 7

یا ابا عبدالله الحسین

شلمچه

23/3/67

9-

تحریر القدس

لبیک یا خمینی

دربندیخان عراق

21/11/62

10-

ثار الله

 

قصر شیرین

 15/5/61

11-

ثامن الائمه

نصر من الله و فتح قریب

شمال آبادان

   5/7/6

12-

حسین بن على

یا جواد الائمه

میمك

 26/6/61

 13-

خیبر

یارسول الله

هور الهویزه و جزایر مجنون

  3/12/62

14-

رمضان

یاصاحب الزمان ادركنى

شرق بصره

    23/4/61

15-

طریق القدس

 یا حسین

غرب سوسنگرد و بستان

 8/9/60

16-

ظفر 7

یا محمد رسول الله

شرق سلیمانیه

  23/12/66

17-

عاشورا

یا سید الشهداء

شمال فكه

  25/5/64

18-

فتح 7

یا فاطمة الزهراء

حلبچه

 7/4/66

19-

فتح 10

یا ابا عبدالله الحسین

شمال اربیل عراق

  13/6/66

20-

فتح المبین

 یا زهرا

غرب دزفول وشوش

 1/1/61

21-

قدس 1

یا محمد رسول الله

شرق دجله

  24/3/64

22-

قدس 2

یا محمد رسول الله

هور الهویزه

  4/4/64

23-

قدس 3

یا امام جعفر صادق

جنوب دهلران

   19/4/64

24-

قدس 4

محمد رسول الله

هور الهویزه

 1/5/64

25-

 قدس5

یا على بن ابیطالب

غرب الهویزه

 16/5/64

26-

كربلاى1

  یاابالفضل العباس ادركنى

مهران

 10/4/65

27-

 كربلاى2

یا ابا عبدالله الحسین

حاج عمران

  10/6/65

28-

كربلاى3

حسبنا الله ونعم الوكیل

 اسكله نفتى الامیه والبكر

11/6/65

29-

كربلاى 4

محمد رسول الله

غرب اروند رود

 3/10/65

30-

كربلاى5

یا زهرا

شلمچه و شرق بصره

19/10/65

31-

كربلاى 6

 یا فاطمة الزهراء

شمال سومار

 23/10/65

32-

كربلاى 7

یا مولای‌ متقیان

حاج عمران

 12/12/65

33-

كربلاى 8

یا صاحب الزمان

شرق بصره

   18/1/66

34-

كربلاى9

یا مهدى ادركنى

قصر شیرین

   20/1/66

35-

كربلاى 10

یا صاحب الزمان ادركنى

ماووت عراق

30/1/66

36-

محرم

یازینب

شرهانى و زبیدات

  10/8/61

37-

محمد رسول الله

لا اله الا الله محمد رسول الله

غرب نوسود

  12/10/61

38-

مسلم بن عقیل

یا ابالفضل العباس

غرب سومار

   9/7/61

39-

مطلع الفجر

یا مهدى ادركنى

گیلانغرب ، سرپل ذهاب

  10/9/60

40-

مولاى متقیان

یا على ادركنى

چزابه

 1/12/60

41-

نصر 1

یاصاحب الزمان

غرب بانه درعراق

 25/1/66

42-

نصر 2

یاحسین مظلوم

میمك

   13/3/66

43-

 نصر3

 

جنوب دهلران

  27/3/66

44-

نصر 4

 

سلیمانیه

31/3/66

45-

نصر5

یا زهرا

جنوب غربى سردشت

 3/4/66

46-

نصر6

یاابا عبدالله

میمك

  10/5/66

47-

نصر7

یا فاطمة الزهراء

غرب سردشت

14/5/66

48-

نصر8

یا محمد بن عبدالله

ماووت عراق

 29/8/66

49-

نصر 9

 یا مولاى متقیان

حاج عمران

  1/9/66

50-

و الفجر مقدماتى

 یا الله یا الله یا الله

فكه چزابه

18/11/61

51-

و الفجر1

 یا الله یا الله یا الله

شمال غرب فكه

  20/1/62

52-

و الفجر 2

یا الله یا الله یا الله

حاج عمران

29/4/62

53-

و الفجر3

 یا الله یا الله یا الله

مهران

  7/5/62

54-

و الفجر4

یا الله یا الله یا الله

 پنجوین

 27/7/62

55-

و الفجر5

 یا زهرا

چنگوله

 27/11/62

56-

و الفجر6

یا زهرا

چزابه و چیلات

  2/12/62

57-

و الفجر 7

یا زهرا

چزابه و چیلات

اسفند 1362

58-

و الفجر8

یا زهرا

فاو

 20/11/64

59-

و الفجر9  

یا الله یا الله یا الله

شرق چوارته عراق

5/12/64

60-

و الفجر10

یا الله یا الله یا الله

حلبچه

25/12/66


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 28 اسفند 1392برچسب:, :: 13:38 :: توسط : محمد رضا بوربور شیرازی

 حسن تهرانی مقدم (زاده ۶ آبان ۱۳۳۸ تهران - درگذشته ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ملارد) از فرماندهان دورانجنگ عراق و ایران و فرمانده جهاد خودکفایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که بر اثر انفجار در پادگان امیرالمؤمنین در شهرستان ملارد به همراه جمعی دیگر از پرسنل کشته شد.

حسن تهرانی‌مقدم پس از پایان دوره تحصیلات متوسطه در رشته صنایع(برش قطعات صنعتی) درمقطع فوق دیپلم مدرسه عالی تکنیکوم نفیسی (که بعدها با ادغام به دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی تغییر نام پیدا کرد) پذیرفته شد. حسن تهرانی مقدم در سال 1358، در مقطع لیسانس رشته مهندسی صنایع پذیرفته و به اخذ مدرک مهندسی در این رشته موفق شد.

وی از فرماندهانی بود که از ابتدای شکل گیری سپاه به عضویت سپاه در آمده بود و در بنیان‌گذاری مجموعه‌های ادوات، توپخانه و موشکی سپاه و ایجاد یک قدرت بازدارنده برای نظام نقش کلیدی و اساسی داشت و دوران جنگ حضور فعال داشت.

وی در ابتدای جنگ در بخش تأسیس فرماندهی توپخانه سپاه و بعد از آن هم در تشکیل و بنیانگذاری فرماندهی موشکی سپاه تاثیرگذار بود و تقریباً ۲۵ سال از عمر خود را در ایجاد و توسعه این بخش از توان دفاعی قرار داده بود.

بعد از آن تهرانی مقدم وارد تحقیقات و توسعه فعالیت‌های مرتبط با ارتقای قدرت بازدارندگی نظام شد و در سازمان جهاد سپاه به عنوان مسئول سازمان جهاد فرماندهی کل سپاه مشغول شد که تا روز آخر عمر هم به عنوان مسئول این سازمان در ایجاد یک توان علمی و دانشی پایه و زیر بنایی مشغول کارهای علمی و تحقیقاتی بود است.

وی دانش آموخته مهندسی صنایع بود.


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 27 اسفند 1392برچسب:, :: 11:32 :: توسط : محمد رضا بوربور شیرازی

 شهيد حسن باقري (غلامحسين افشردي) در 25 اسفند 1334 مصادف با سالروز ميلاد امام حسين(ع) در تهران بدنيا آمد. وي پس از گذراندن دوران دبستان در دبيرستان «مروي» ادامه تحصيل داد و با اخذ ديپلم در سال 54 در دانشگاه اروميه در رشته دامپروري پذيرفته شد اما پس از چندي به دليل فعاليت هاي مذهبي و مبارزاتي از دانشگاه اخراج شده و در سال 56 به خدمت سربازي اعزام مي شود و سرانجام با فرمان حضرت امام(ره) مبني بر فرار سربازان از پادگان ها، سربازي را ترك مي كند.
وي كه با پيروزي انقلاب اسلامي وارد فعاليت هاي مختلف فرهنگي و اجتماعي از جمله خبرنگاري مي شود در سال 59 با شروع جنگ تحميلي راهي جبهه هاي جنوب شده و در بدو ورود به اهواز «واحد اطلاعات عمليات رزمي» را براي دستيابي دقيق از موقعيت دشمن  راه اندازي مي كند كه اين آغازي براي راه اندازي اين واحد در ستاد عمليات جنوب مي شود.

 

نحوه شهادت:
پس از عمليات رمضان در شهريور ماه 1361 كه مقارن با ايام حج بود، در پاسخ به پيشنهاد يكي از دوستانش جهت عزيمت به سفر حج گفته بود: هنوز كه كار جنگ تمام نشده و دشمن بعثي در خاك ماست، بروم به خدا چه بگويم؟ وقتي مي‌روم كه حرفي براي گفتن داشته باشم. چند ماه پس از اين صحبت در نهم بهمن ماه 1361 در طليعه ايام مبارك دهه فجر در حالي كه تعدادي از همرزمان و همسنگرانش به ديدار حضرت امام خميني(ره) شتافته بودند، او براي شناسايي و آماده‌سازي عمليات والفجر مقدماتي به همراه تعدادي از برادران سپاه در خطوط مقدم چنانه (منطقه فكه) در سنگر ديده‌باني مورد هدف گلوله خمپاره دشمن بعثي قرار گرفت و همراه همسنگرانش شهيدان مجيد بقايي، وزوائي و ... به لقاءالله شتافت. آخرين كلامي كه از اين شهيد بزرگوار شنيده شد پس از ذكر شهادتين، نام مبارك امام شهيدان، حسين(ع) بود. شهيد باقري در همه مدت حضورش در جبهه‌هاي جنگ تنها يكبار، آن هم به مدت پنج روز براي ازدواج، از جنگ جدا شد و به جهت عشق به حضرت امام زمان(عج) نام نرگس را براي تنها فرزندش برگزيد


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 27 اسفند 1392برچسب:, :: 11:18 :: توسط : محمد رضا بوربور شیرازی

 زندگی‌نامه‌ای كه پیش رو دارید در واقع قسمتی از مصاحبه شهید بهشتی در روزنامه جمهوری اسلامی در تاریخ 13/4/60 است. قسمت‌هایی از متن كه درشت‌تر و با فاصله از متن اصلی مشاهده می‌كنید، توضیحاتی است كه برای كامل‌تر شدن زندگی نامه به آن اضافه شده‌ است.

 

من محمد حسینی بهشتی، كه گاه به اشتباه محمد حسین بهشتی می‌نویسند. نام اولم محمد و نام خانوادگی تركیبی است از حسینی و بهشتی. در دوم آبان 1307 در شهر اصفهان در محله لومیان متولد شدم، منطقه زندگی ما یك منطقه قدیمی است، از مناطق بسیار قدیمی شهر است. خانواده من یك خانواده روحانی است. پدرم روحانی بود. پدرم در هفته چند روز در شهر به كار و فعالیت می‌پرداخت و هفته‌ای یك شب به یكی از روستاهای نزدیك شهر برای امامت جماعت و كارهای مردم می‌رفت و سالی چند روز به یكی از روستاهای دور كه نزدیك حسین‌آباد نام داشت می‌آمد و آمد و شد افرادی كه از روستای دور به خانه ما می‌آمدند برایم بسیار خاطره‌آنگیز است. پدرم وقتی به روستا می‌رفت، در منزل یك پنبه‌زن بسیار فقیر سكونت می‌كرد. آن پرمرد اتاقی داشت كه پدرم در آن زندگی می‌كرد. این پیرمرد نامش جمشید بود دارای محاسنی سفید،‌ بلند و باریك، چهره بیابانی روستایی و نورانی بود. پدرم می‌گفت ما با جمشید نان و دوغی می‌خوریم و صفا می‌كنیم و همیشه می‌گفت من سفره ساده نان و دوغ این جمشید را به هر جلسه دیگری ترجیح می‌دهم و این جمشید هر سال دو بار از روستا به شهر و به خانه ما می‌آمد و من بسیار به او انس داشتم.

 

سید محمد حسینی بهشتی تنها فرزند پسر خانواده روحانی حسینی بهشتی بود. جد مادری‌اش، میرزا محمد صادق خاتون‌آبادی از علما و مدرسان معروف اصفهان بود. جد پدری‌اش میرزا محمد هاشم نیز از عالمان شهر اصفهان بود.

 

تحصیلاتم را در یك مكتب‌خانه در سن چهار سالگی آغاز كردم. خیلی سریع خواندن ونوشتن و خواندن قرآن را یاد گرفتم و در جمع خانواده به عنوان یك نوجوان تیزهوش شناخته شدم و شاید سرعت پیشرفت در یادگیری این برداشت را در خانواده به وجود آورده بود. تا این‌كه قرار شد به دبستان بروم، دبستان دولتی ثروت كه بعدها به نام 15 بهمن نامیده شد. وقتی آن‌جا رفتم از من امتحان ورودی گرفتند و گفتند كه باید به كلاس ششم برود، ولی از نظر سن نمی‌تواند. بنابراین در كلاس چهارم پذیرفته شدم و تحصیلت ابتدایی را در همان‌جا به پایان رساندم. در آن سال در امتحان ششم ابتدایی شهر نفر دوم شدم. آن موقع همه كلاس‌های ششم را یك‌جا امتحان می‌كردند. از آن‌جا به دبیرستان سعدی رفتم. سال اول و دوم را در دبیرستان گذراندم و اوایل سال دوم بود كه حوادث 20 شهریور پیش آمد. با حوادث 0 شهریور علاقه و شوری در نوجوان‌ها برای یادگیری معارف اسلامی به وجود آمده بود. دبیرستان سعدی هم در نزدیكی میدان شاه آن موقع و میدان امام كنونی قرار ددارد نزدیك بازار است،‌جایی كه مدارس بزرگ طلاب هم همانجاست، مدرسه صدر، مدرسه جده و مدارس دیگر. البته به طور طبیعی بین اینجا و منزل ما حدود چهار پنج كیلومتر فاصله بود كه معمولا پیاده می‌آمدیم و یرمی‌گشتیم. این سبب شد كه با بعضی از نوجوان‌ها كه درس‌های اسلامی هم می‌خواندند آشنا شوم.

علاوه بر این‌كه در یك خانواده وحانی بودم و در خانواده خود ما هم طلاب فاضل جوانی بودند یك همكلاسی داشتم یادم می‌آید كه او هم یك فرزند روحانی بود. نوجوان بسیار تیزهوشی بود و پهلوی من می‌نشست. او در كلاس دوم به جای این‌كه به درس معلم گوش كند، كتاب عربی می‌خواند. یادم هست و اگر حافظه‌ام اشتباه نكند او در آن موقع كتاب معالم‌الاصول می‌خواند كه در اصول فقه است. خب، این‌ها بیشتر در من شوق به وجود می‌آورد كه تحصیلات را نیمه‌كاره رها كنم و بروم طلبه شوم. به این ترتیب در سال 1321 تحصیلات دبستانی را رها كردم و به مدرسه صدر اصفهان رفتم برای ادامه تحصیل، چون در این فاصله یك مقدار خوانده بودم.

 

پس از شهریور 1320 و تبعید رضا شاه، فضای بازتری برای فرگیری معارف اسلامی به وجود آمد ، شهید بهشتی كه خود نیز در خانواده‌ای روحانی زندگی می‌كرد به خاطر شرایط دبیرستان‌های آن زمان و علاقه شخصی خود، دبیرستان را رها كرد و برای تحصیل به حوزه رفت.

 

از سال 1321 تا 1325 در اصفهان تحصیلات ادبیات عرب، منطق، كلام و سطوح فقه و اصول را با سرعت خواندم كه این سرعت و پیشرفت موجب شده بود كه حوزه آن‌جا با لطف فراوانی با من برخورد كند و چون پدر مادر مرحومم حاج میر محمد صادق مدرس خاتون‌آبادی از علمای برجسته‌ای بود و من یك ساله بودم كه او فوت شد و این تداعی می‌كرد در ذهن اساتید من كه شاگردهای او بودند، به این كه این می‌تواند یادگاری باشد از آن استادشان. در طی این مدت تدریس هم می‌كردم. در سال 1324 از پدر و مادرم خواستم كه اجازه بدهند در یك حجره‌ای كه در مدرسه داشتم، شب‌ها هم در آن‌جا بمانم و به تمام معنا طلبه شبانه‌روزی باشم. از یك نظر هم فاصه منزل تا مدرسه 4 – 5 كیلومتری می‌شد و هر روز رفت و آمد مقداری وقت از بین می‌رفت و هم بیشتر به كارهایم می‌رسیم و هم در خانه‌ای كه بودم پرجمعیت بود و من اتاق تنها نداشتم و نمی‌توانستم به كارهایم بپردازم. البته من در آن موقع فقط یك خواهر داشتم ولی با عموها و مادربزرگ همه در یك خانه زندگی می‌كردیم. به این ترتیب خانه ما شلوغ بود و اتاق كم. سال 1324 و 1325 را در مدرسه گذراندم و اواخر دوره سطح بود كه تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به قم بروم. این را بگویم كه در دبیرستان در سال اول و دوم زبان خارجی ما فرانسه بود و درآن دو سال فرانسه خوانده بودم ولی در محیط اجتماعی آن روز آموزش زبان انگلیسی بیشتر بود و در سال آخر كه در اصفهان بودم تصمیم گرفتم یك دوره زبان انگلیسی یاد بگیرم. یك دوره كامل "ریدر" خواندم. پیش یكی از منسوبین و آشنایانمان كه او زبان انگلیسی را می‌دانست و با انگلیسی آشنا شدم.

 

شهید بهشتی درسی را كه باقی طلبه‌ها در 10 سال می‌خواندند در 4 سال به اتمام رساند و راهی قم شد. در آن زمان طلبه‌ها جز درس خواندن كاری نمی‌كردند و زندگی خود را با شهریه‌ای كه از مدرسه می‌گرفتند می‌گذراندند، اما شهید بهشتی در كنار تحصیل، ندریس می‌كرد و خرج زندگی خود را از این راه در می‌آورد. یاد گرفتن زبان انگلیسی هم كار عجیبی بود كه دیگر طلبه‌ها انجام نمی‌دادند.

 

در سال 1325 به قم آمدم. حدود شش ماه در قم بقیه سطح، مكاسب و كفایه را تكمیل كردم و از اول 1326 خارج را شروع كردم. درس خارج فقه و اصول را نزد استاد عزیزمان آیت‌الله محقق داماد می‌رفتم و هم‌چنین درس استاد و مربی بزرگوارم و رهبرمان امام خمینی و بعد درس مرحوم آیت‌الله بروجردی، مفداری درس مرحوم آیت‌الله سید محمد تقی خوانساری و مقدار خیلی كمی هم درس مرحوم آیت‌الله حجت كوه كمری.

در آن شش ماهی كه بقیه سطح را میخ می‌خواندم كفایه را هم مقداری پیش آیت‌الله حاج شیخ مرتضی حایری یزدی خواندم و مكاسب و مقداری از كفایه كه پیش آیت‌الله داماد می‌خواندم كه بعد همان را به خارج تبدیل كردیم. در اصفهان منظومه منطق و كلام را خوانده بودم و در قم ادامه این قطع شد. چون استاد فلسفه در آن موقع كم بود، یكسره بیشتر به فقه و اصول مطالعات گوناگون می‌پرداختم و تدریس. معمولا در حوزه‌ها طلبه‌هایی كه بتوانند تدریس كنند هم تحصیل می‌كردند و هم تدریس می‌كنند. هم اصفهان تدریس می‌كردم و هم قم.

به قم كه آمدم به مدرسه حجتیه ذفتم. مدرسه‌ای بود كه مرحوم آیت الله حجت تازه بنیان‌گذاری كرده بودند. از سال 1325 در قم بودم و این درس‌ها را می‌خواندم. در آن سال‌هایی بود كه استادمان آیت الله طباطبایی از تبریز به قم آمده بودند. در سال 1327 به فكر افتادم كه تحصیلات جدید را هم ادامه دهم. بنابراین با گرفتن دیپلم ادبی به صورت متفرقه و آمدن به دانشكده معقول و منقول آن موقع كه حالا الهیات و معارف اسلامی نام دارد دوره لیسانس را آنجا گذراندم در فاصله 27 تا 30. سال سوم را به تهران آمدم و سال آخر دانشكده را برای این‌كه بیشتر از درس‌های جدید استفاده كنم و هم زبان انگلیسی را اینجا كامل‌تر كنم و با یك استاد خارجی كه مسلط‌تر باشد یك مقداری پیش ببرم. در سال 1329 و 1330 اینجا در تهران بودم و برای تامین هزینه‌ام تدریس می‌كردم و خودكفا بودم. خودم كار می‌كردم و تحصیل می‌كردم. سال 1330 لیسانس شدم و برای ادامه تحصیل به قم برگشتم و ضمنا برای تدریس در دبیرستان‌ها، یه عنوان دبیر زبان انگلیسی در دبیرستان حكیم نظامی قم مشغول به تدریس شدم و آن موقع‌ها به طور متوسط روزی سه ساعت كافی بود كه صرف تدریس كنیم و بقیه وقت را صرف تحصیل می‌كردم. از سال 1330 تا 1335 بیشتر به كار فلسفی پرداختم و به درس استاد علامه طباطبایی به درس اسفار و شفا ایشان می‌رفتم. اسفار ملاصدرا و شفا ابن‌سینا و هم‌چنین شب‌های پنج‌شنبه و جمعه با عده‌ای از برادران، مرحوم استادمطهری و آیت‌ الله منتظری و عده دیگری جلسه گرم و پرشور سازنده‌ای داشتیم كه 5 سال طول كشید و ماحصل آن به صورت متن كتاب روش رئالیسم تنظیم و منتشر شد.

 

شهید بهشتی پس از گرفتن لیسانس تصمیم گرفت كه برای مطالعه فلسفه غرب با بورس تحصیلی‌ای كه در آن قبول شده بود به خارج از كشور سفر كند. در آن زمان شهید بهشتی در كلاس‌های فلسفه در بحث‌هایی كه می‌شد اشكال می‌گرفت، با استاد جدل می‌كرد و استاد نیز به همان شیوه پاسخ ایشان را می‌داد. گاه حتی سوال و جواب‌ها به داد و فریاد كشیده می‌شد. به همین دلیل ایشان از فلسفه اسلامی ناامید شده بود. در همان دوره علامه طباطبایی از تبریز به قم می‌آیند. شهید بهشتی با این‌كه به این استاد جدید هم امیدی نداشت، به خاطر اصرار دوستشان،‌ شهید مطهری، در یك جلسه از كلاس‌های علامه حاضر شد. بعد از كلاس اشكالی كه به درس علامه داشت به ایشان گفت. علامه با دقت به ایشان گوش كردند و با شهید بهشتی با آرامش و بدون تعصب و تندی بحث كردند. این برخورد علامه طباطبایی چنان روی شهید بهشتی تاثیر گذاشت كه ایشان قید تحصیل در خارج از كشور را زد و دوباره به قم برگشت.

 

در طول این سال‌ها فعالیت‌های تبلیغی و اجتماعی داشتیم. در سال 1326 یعنی یك سال بعد از ورود به قم با مرحوم آقای مطهری و آقای منتظری و عده‌ای از برادران حدود هجده نفر، برنامه‌ای تنظیم كردیم كه برویم به دورترین روستاها برای تبلیغ و دو سال این برنامه را انجام دادیم. در ماه رمضان كه گرم بود با هزینه خودمان می‌رفتیم برای تبلیغ، البته خودمان پول نداشتیم، مرحوم آیت الله بروجردی توسط امام خمینی كه آن موقع با با ایشان بودند نفری صد تومان در سال 26 و نفری صد و پنجاه تومان در سال 27 به عنوان هزینه سفر به ما دادند. چون قرار بر این بود كه به هر روستایی می‌رویم مجبور نباشیم ماحم یك روستایی به عنوان مهمان او باشیم و خرج خوراكمان را در آن یك ماه خودمان بدهیم و برای كرایه آمد و رفت و هزینه زندگی یك ماه خرج سفر را با خودمان می‌بردیم. فعالیت‌های دیگری هم در داخل حوزه داشتیم و این‌ها مفصل است و نمی‌خواهم در یك مقاله فعلا گفته شود.

در سال 1329 و 1330 كه تهران بودم، مقارن بود با اوج مبارزات سیاسی اجتماعی نهضت ملی نفت به رهبری محوم آیت الله كاشانی و مرحوم دكتر مصدق و به صورت یم جوان معمم مشتاق در تظاهرات و اجتماهعات و میتینگ‌ها شركت می‌كردم. در سال 1331 در جریان 30 تیر آن موقع تابستان به اصفهان رفته بودم و در اعتصابات 26 تا 30 تیر فعالیت داشتم و شاید اولین یا دومین سخنرانی اعتصاب كه در ساختمان تلگراف‌خانه بود را به عهده من گذاشتند.

یادم هست كه مقایسه میِ‌كردم كار ملت ایران را در رابطه با نفت و استعمار انگلیس با كار ملت مصر و جمال عبدالناصر و مسئله كانال سوئز و انگلیس و فرانسه و این‌ها و در آن موقع موضوع سخنرانی بود. اخطاری بود به قوام‌السلطنه و شاه و این‌كه ملت ایران نمی‌تواند ببیند نهضت ملی‌شان مطامع استعمارگران باشد. به هر حال بعد از كودتای 28 مرداد در یك جمع‌بندی به این نتیجه رسیدیم كه در آن نهضت ما كادرهای ساخته شده كم داشتیم. باز این مسئله مفصل است. بنابراین تصمیم گرفتیم كه یك حركت فرهنگی ایجاد كنیم و در زیر پوشش آن كادر بسازیم. تصمیم گرفتیم كه این حركت اسلامی باشد و پیشرفته باشد و زمینه‌ای برای ساخت جوان‌ها.


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 1 اسفند 1392برچسب:, :: 20:53 :: توسط : محمد رضا بوربور شیرازی

فرمانده گردان مسلم بن عقیل لشکر 25 کربلا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) 
سال 1332 متولد شد.قبل از انقلاب کشاورزی می کرد.بعد از انقلاب مدت 2 سال دریکی از هنرستانهای « بابل» ومدت کمی هم در کمیته ی انقلاب اسلامی(سابق)در« قائم شهر» مشغول خدمت بود. 
در تاریخ 26/7/1360 به عضویت رسمی سپاه درآمد و در سپاه« ساری »مشغول به خدمت شد.به خاطر بضاعت خوب مالی که داشت در یک درخواست کتبی از سپاه محل کارش خواست تا حقوق او را به اندازه ی 2000 تومان (درسال 61 )از اصل حقوقش کسر وصرف کمک به جبهه نمایند.این درحالی که در آن دوران حقوق پاسداران از ماهی 3000تومان تجاوز نمی کرد.
در کنار تحصیل به ورزش کشتی محلی علاقه بسیار داشت. دارای روحیة پهلوانی و منش مردانگی بود. مدتی بعد از اخذ دیپلم با “سمیه واگذاری” که برادرانش از پهلوانان کشتی بودند و با ذبیح اللّه دوستی و رفت و آمد خانوادگی داشتند در سال 1355 ازدواج کرد. اولین فرزند آنها “زینب” در سال 1356 متولد شد و او از داشتن فرزند دختر بسیار خوشحال بود.
از همان دوران جوانی، فردی پر شور و طرفدار محرومان بود و با همه با تواضع و احترام رفتار می کرد. از آزار مردم پرهیز داشت و از افراد بی قید و بند و لاابالی متنفر بود. سعی می کرد سختیها و مشکلات را متحمل شود و مشکلات دیگران را حل کند. به خاطر همین روحیه بود که با آغاز مبارزات مردم ایرن علیه رژیم طاغوت فعالانه در مبارزات، راهپیماییها و پخش اعلامیه های حضرت امام (ره) شرکت کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کنار شرکت در مجالس مذهبی در انجمن اسلامی محل فعالیت داشت و با هزینة خود برای محل مسجدی بنا نهاد. دومین دختر او صفیه در سال 1358 و اولین فرزند پسر او علیرضا در سال 1359 متولد شد. 
از آغاز تجاوز عراق به ایران در آخرین روز شهریور 1359 هنوز یک ماه نگذشته بود که عالی با عضویت در بسیج نیروهای مردمی برای آموزش نظامی به پادگان امام حسین (ع) تهران رفت و پس از پانزده روز آموزش به جبهه های سرپل ذهاب و غرب کشور اعزام شد. 
او برای دومین بار در 5 فروردین 1360 از طرف بسیج قائمشهر به جبهه اعزام و در پاوه مشغول فعالیت شد. در تاریخ ششم مرداد ماه بر اثر اصبت ترکش خمپاره از ناحیه شکم به شدت مجروح شد و روده های وی بر اثر عمل جراحی کوتاه گردید.11 پس از بهبود نسبی از این جراحت در تاریخ 26 مهر 1360 به عضویت رسمی سپاه پاسداران ساری با تشکیل یک گروه ضربت در عملیاتهای مختلف درون شهری علیه منافقین فعالیت داشت. 
برای بار سوم در 10 اسفند 1360 به جبهه جنگ تحمیلی عازم شد و به عنوان جانشین گردان در منطقه عملیاتی مریوان تا 15 اردیبهشت 1361 انجام وظیفه می کرد. در جبهه به انجام مراسم مذهبی بیشترین توجه را داشت و به همین خاطر اولین اقدامش در منطقه در بنا کردن مکانی برای نماز خانه بود. همواره در بر پا کردن نماز جماعت، دعای توسل و کمیل پیشقدم می شد. 
در جبهه هیچ ترسی به خود راه نمی داد و شجاعانه در خطوط مقدم جبهه فعالیت می کرد. دیگران را به صبر و استقامت و رعایت اصول نظامی در میدان نبرد سفارش می کرد و رعایت نکردن اصول نظامی را به هیچ وجه برنمی تافت. سعی وافر داشت که رفتار حضرت علی (ع) را بر خورد با زیردستان و رزمندگان الگو خود قرار دهد. به همین علت زمانی که سر یک بسیجی به خاطر عدم رعایت اصول نظامی داد کشید بعد از چند لحظه به شدت گریه کرد و هنگامی که علت گریه سوال شد، گفت: «من با این عمل دستور حضرت علی (ع) را اجرا نکردم.» 
پس از اتمام دوره آموزش به ساری بازگشت و در 15 آبان 1361 به عنوان مسئول دسته گروهان جنگلی سپاه پاسداران منطقه 3 ساری منصوب و شروع به کار کرد. اما اشتیاق حضور در جبهه های جنگ سبب شد که کار در پشت جبهه را رها کند و برای چهارمین بار در تاریخ 16 آبان 1361 عازم جبهه شود. این بار به عنوان فرمانده گردان مسلم عقیل (ع) لشکر 25 کربلا منصوب شد. 
او نسبت به جا ماندن پیکرهای شهدا در منطقه عملیاتی حساسیت زیادی داشت و چنانچه جنازه ای در خط مقدم می ماند از هیچ تلاشی برای باز گرداندن آن دریغ نمی کرد. در عملیات محرم پیکر مطهر چند تن از شهدا در خطوط عملیاتی باقی ماند. او هر شب برای تخلیه آن ها به خط مقدم می رفت تا اینکه عراقی ها با کم شدن تعداد پیکرهای شهدا به موضوع پی بردند و آن ناحیه را تحت مراقبت بیشتری قرار دادند. در یکی از شبها که عالی به خطوط تماس با دشمن رفته بود با شلیک گلوله فراوان سربازان دشمن مواجه شد و از ناحیه دست مورد اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح شد. 
در سال 1362 صاحب دو پسر دو قلو به نامهای “روح اللّه” و “محمد باقر” شد. در این زمان در حالی که همسر و فرزنداشن به حضور و حمایت او به شدت نیاز داشتند بار دیگر به مناطق عملیاتی رفت تا در عملیات پیش بینی شده حضور داشته باشد. 
در اواخر سال 1362 در عملیات والفجر 6 در منطقه عملیاتی دهلران گردان مسلم بن عقیل (ع) تحت فرماندهی عالی پیشقراول عملیات بود. آن ها از خطوط مقدم عبور کردند تا اینکه در پاسگاه چیلات در خاک عراق به محاصره نیروهای دشمن در آمدند و عالی پس از نبرد دلیرانه در تاریخ 3 اسفند 1362 به همراه گروهی از نیروهایش به شهادت رسید. به علت شرایط سخت عملیات و عقب نشینی سریع نیروهای خودی جنازه او در داخل خاک عراق باقی ماند. سرانجام در سال 1372 پیکر شهید ذبیح اللّه عالی توسط گروه های تفحص در منطقه عملیاتی چیلات کشف و پس از تشییع در گلزار شهدای کردکلا به خاک سپرده شد. از شهید ذبیح اللّه عالی به هنگام شهادت پنج فرزند به نامهای زینب ، صفیه ، علیرضا، روح اللّه و محمد باقر به یادگار ماند.
منبع:پرونده شهید دربنیاد شهید وامور ایثارگران ساری ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید

وصیتنامه 
بسم الله الرحمن الرحیم
- « ولنبلونکم بشى من الخوف والجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین »
-- « الذین اذا اصابتهم مصیبه قالو انالله و انا الیه راجعون. »
- البته شما را به سختیها چون ترس و گرسنگى و نقصان اموال و نفوس و آفات زراعت بیازمایم و بشارت و مژده آسایش از آن سختیها صابران است.
-- آنانکه چون به حادثه سخت و ناگوارى دچار شوند صبورى پیش گرفته و گویند ما به فرمان خدا آمده و بسوى او رجوع خواهیم کرد. (سوره بقره آیه 155 و 156)
پس از حمد و ستایش آفریننده زمین و آسمان‌ها شهادت میدهم جز خداى یگانه خداى دیگرىنیست و محمد(ص) فرستاده بحق او و آخرین پیامبر و امیر موُمنان على(ع) حجت او و دلیل بر جدائىموُمن از کافر است شهادت میدهم که بعد از او یازده امام دیگر براى هدایت بشر آمده‌اند که آخرین آنها حضرت صاحب الزمان میباشد و در پشت پرده الهى میباشد.
اینجانب ذبیــح‌الله عــالــى کردکلائـى فرزند مرحوم کربلائى در تاریخ 14/8/62 وصیت‌نامه خودم را به شرح زیر مینویسم.
با درود بر امام امت خمینى بت‌شکن که با قیام خونین خود ما را از منجلاب بدبختى و ضلالت نجات داد و درس دیندارى و چگونه زندگى کردن و مردن را به من آموخت. و با درود به شهداى گلگون کفن اسلام از حسین سرور شهیدان مظلوم مظلومان تا شهداى گمنام انقلاب اسلامى ایران که رهروان واقعىاو میباشند به خصوص شهید عزیزمان اتقائى که اولین شهید این روستا میباشد. خدایا ترا شکر میکنم که
مرا از پوچى‌ها و ناپایداریها و خوشیها و قید و بندها آزادم نمودى و شایستگى جنگیدن را در راه خودت که بر علیه کافران میباشد عنایتم کردى. خدایا ترا شکر میکنم که به من فهماندى که سعادت حیات در خوشى و آرامش و آسایش نیست بلکه در درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم و نفاق میباشد.
خدایا ترا شکر مینمایم که شهادت در راه خودت را نصیبم نمودى شهادتى که آرزوى اولیاً و انبیاً بوده.
خدایا خون من و دیگر شهداً را که فقط و فقط جهت رضاى تو ریخته شده بپذیر و ما را در ردیف شهداى صدر اسلام قرار بده. خدایا چگونه ترا سپا س گویم که مرا به مقام بزرگ مردانى همچون سیدالشهداً حسین بن على(ع) و حمزه و میثم و کمیل و مسلم بن عقیل رساندى و سعادت عظیمى بخشیدى تا که در آخرت بر سرزمین شهیدان والا مقام سکنى گزینم. 
اگر چه قلم من قاصر است تا آنچه را که در دل پر درد خویش دارم بر روى کاغذ بیاورم. با درود و سلام بر پدر بزرگوارم استاد عزیز و یار بچه‌هاى حزب الله منطقه ما روحانى شهید و مظلوم اکبریان که نقش بسزائى در تربیت من و دیگر برادران حزب‌الهى منطقه به خصوص کوهى خیل داشته است. تو اى برادر خوبم روحانى عزیز زین العابدین روحانى اکبریان گونه زندگى و مبارزه کن و حامى جوانان به خصوص کوهى خیل باش و بدان که تو یادگار استاد ما(حاجى اکبریان) میباشى و بعد از اوجوانان همه امید به تو دارند که مثل استاد برایش پدرى مهربان بوده و برایشان کلاس گذاشته وپرورششان بدهى تا به جبهه اعزام شوند.
اى برادران انجمن اسلامى کردکلا چشم باز کنید و کار را براى خدا انجام دهید نه براى خشنودى فرد یاجمع خاصى همانطور که امام فرمود انجمن اسلامى رسالت انبیاً را دارد بیندیشید که رسالت انبیاً چه بوده است. بیائید به خاطر رضاى مردم خشم و غضب خدا را براى خود نخرید و به هر کسى بدون درنظر گرفتن خون شهید تاًییدیه بدهید و بدانید که با اعمال خودتان چه آگاهانه و یا ناآگاهانه ضربه به اسلام میزنید و در درجه اول باید خودتان به فکر جبهه باشید و به جبهه بروید و بعد جوانان را تشویق به رفتن به جبهه نمائید. تا تبلیغات شما تاًثیرداشته باشد و گرنه هر چه بگویید مثل عالم بدون عمل است.
جوانان را جذب نمائید نکند خداى نخواسته اعمال شما باعث شود که جوانان را از انجمن و انقلاب بدبین شوند. بدانید هر کس بخواهند بر خلاف انقلاب کارى انجام دهد، بدانید مثل منافقین و دیگرمزدوران سرنگون خواهد شد.
برادران و خواهران: مردم مسلمان ایران خصوصاِ همشهریان شهیدپرور من به خصوص مردم مظلوم کردکلا اى مردمى که سالیان دراز است که کوله بار غم ستمدیدگان زمانه را بر دوش دارید. اى مردم محروم و زجر دیده ـ اى که سالیان دراز روزتان شب میباشد اى مردمیکه سالیان سال سنگینى کار طاقت فرسا کمرتان را خم کرده است درد و رنج و زحمت شما را دیگران خوردند و غارت کردند. اى ملت بزرگ اى قهرمان پروران، اى طلیعه داران آزادى، اى امتى که پرچم خونین حسین (ع) را ..14 سال است که بر دوش دارید. اى یاران با وفاى امام خمینى، سلام بر شما سلام بر شهیدان شما که غریبانه در دشتهاى داغ خوزستان و کوهستانهاى سخت کردستان مظلومانه جان دادند. سلام بر لحظات پرشکوه شهادت آنها سلام بر پیچ و تاب و رکوع و سجود لحظات جان دادن آنها سلام بر خانواده شهداً که چشم و چراغ این ملتید سلام بر شما که با قامتى استوار صبورانه بار سنگین انقلاب را بر دوش میکشید. اگرچه لبتان گریان است اما نمى‌گریید اگرچه چشمتان اشک دارد اما اشک نمى‌ریزید.
مى‌دانم شما بجاى گریه شعار مرگ بر آمریکا و شوروى و اسرائیل سر میدهید و با اعمال قلبتان ندا میدهید، خدایا خدایا تا انقلاب مهدى خمینى نگه‌دار. مى‌دانم دستتان از داغ فرزندانتان ناتوان است اما با صلابتى همچون کوه قاب عکس امام و بعد نور چشمان خود را بر روى سر دارید.
اى مردم اى مسلمانان اى کسانیکه فریاد مى‌زنید که ما امت رسول الله هستیم آیا مى‌دانید که در دل شبهاى تاریک آنگاه همه شما خواب هستید خانواده‌هاى شهداً در کنار سفره خالى میبینند چه مى‌کنند؟ و چقدر براى مادر غمدیده‌شان بهانه‌گیرى میکنند. پس بیایید همه با هم به ریسمان خدا چنگ بزنیم و دست ازخدا و اماممان که جز حرف خدا حرف دیگرى ندارد بر نداریم.
بیائید به خاطر این خون شهداً و اشک چشمان یتیمان وحدت را حفظ کنیم وبدانید که روزى پیروز خواهیم شد و پرچم خونین توحید را بر فراز کاخهاى مستکبرین بر افراشته خواهیم نمود. خوشا به حال آن کسانیکه در این مسیرامتحان را خوب داده‌اند. 
اى مردم شهید پرور میدانم که صداى گریه کودکان یتیم به گوشتان میرسد که به سختى میگریند. میدانم که آواى دردآلود مادران شهید پدران شهید همسران شهید و خواهران و برادران شهید بند دلتان را میآزارد به همین خاطر است که هرروز بر صف جهادگران ما افزوده میشود. اى جوانان غیور و برومند دست ازجهاد و مبارزه بر ندارید و جبهه‌ها را پر کنید بدانید تا زمانیکه جنگ درایم به قول امام عزیزمان جنگ در ردیف مسائل اصلى ما به شما میآید پس جبهه‌ها را خالى نکنید و به مبارزه خونین خود بر کفر جهانى ادامه دهید. ما باید خود را همچون حضرت ابراهیم آماده سازیم تا در موقع لزوم فرزندان خود را قربانى دین خدا نمائیم.
برادران و خواهران، امروز سرهاى مقدس شهداى کربلا در کنار هم آرمیده‌اند و چشم براه کسانى هستند که پرچم خونین شهادت را بر جاى جاى خاک بلا خیر دنیاى ظلم بر افرازند و راه خونین خودشان را بپیمایند و کاخ ستمکاران و جباران را ویران نمایند. بدانید هنوز هم نداى امام حسین در روزعاشورا که تنهاى تنها در میان گودال قتلگاه ایستاده بود و فریاد میزد هل من ناصرینصرنى و هل من معین یعنى بر سر تاریخ فریاد میآورد و بدانید امام حسین زمان ما پرچمدار خونین امام حسین (ع) امام عزیزمان میباشد و امروز تنها مردیکه ابوذروار پرچم صداقت را بدست گرفته و بر سر معاویه‌هاى زمان خروشیده امام ماست.
آرى خوشا به سعادت کسانیکه این فرزند حسین را یارى کرده‌اند و بد به حال کسانیکه حسین این زمان را تنها گذاشتند. باز هم اى امت شهید پرور از شما عاجزانه میخواهم که به خاطر خدا خون مظلومان تاریخ اسلام به خصوص حسین (ع) و به خاطر خون شهداى گمنام خودتان در درجه اول وحدت راحفظ نمائید و نگذارید که منافقان و کافران بین شما تفرقه بیندازند و شما را به خون شهداً قسم میدهم که این محل و آن محل و این تکیه و آن تکیه و این مسجدو آن مسجد و این قبیله و آن قبیله براى خودتان درست نکنید فقط هدف الله و اسلام باشد بدانید که همه ما مسلمانیم و در اسلام فقط تقواست که ارزش دارد.
بعد امام را تنها نگذارید و بدانید که اگر لحظه‌اى غفلت کنیم و دست از یارى خدابرداریم باز این مستکبرین و کافران بر سرمان خواهند ریخت. بدانید که اگر امروزما امام را تنها بگذاریم روزى به عذاب الهى دچار خواهیم شد.
اى مردم مسلمان همانطورى که حسین(ع) در روز عاشورا به ما آموخت که زمانى دین در خطر است باید خود و زن فرزندان را فداى دین قرآن نمائیم. نکند خداى ناکرده محبت زن و فرزند باعث شوند که ما دست از جهاد و جنگیدن درراه خدا برداریم و همین بس که خداوند بزرگ در قرآن کریم در سوره تغابن آیه 14ـ 15 میفرماید:
یا ایها الذین آمنوا من ازواجکم و اولادکم فاخذروهم و ان تفعوا و تصفحوا وتغفروا فان ا... غفور رحیم ـ انما اموالکم و اولادکم فتنه و الله عنده اجر عظیم.
الا اى اهل ایمان بدانید که زنان شما هم برخى که شما را از طاعت و جهاد وهجرت در دین باز دارند دشمن شما هستند از آنان حذر کنید و اگر از عقاب آنهاپس از توبه عفو و آمرزش و چشم پوشى کنید خدا هم در حق شما بسیار آمرزنده و مهربان است. به حقیقت اموال و فرزندان شما اسباب فتنه و امتحان شما هستندچندان بر آنها دل نبندید و بدانید که نزد خدا اجر عظیم خواهد بود.
امروز اسلام از هر طرف از داخل و خارج مورد تهاجم قرار گرفته است امروزاسلام تنهاست و ملت ایران هم همان هفتاد و دو نفر عاشورا میباشند اکنون این منادیان کفر و نفاق تصمیم گرفته‌اند که اسلام را شکست بدهند. امروز روزى است که ملت ایران باید در مقابل این اجانبان بایستند تا خداى نخواسته اسلام به خطر نیفتد امروز روز آزمایش الهى میباشد. امروز روز مردى و مردانگى است.امروز روزى است که ایمان آرودگان واقعى ما ایمان آوردگان زبانى مشخص میشوند و باید در مقابل گفته‌هاى خودمان عمل داشته باشیم چون شعار بدون عمل چیزى ارزش ندارد. امروز باید مثل یاران حسین که در روز عاشورا در رکاب حسین جان داده‌اند باید خون بدهند تا اسلام سرفراز بماند. اکنون روزى نیست که ما در کنار زن و فرزند خود بنشینیم و شعار بدهیم. باید خون داد تا پیروزشد چون میدانیم بدون خون پیروزى نصیب مسلمین نخواهد شد. پس یکبار
دیگر همه‌تان با نداى بلند فریاد بزنید جنگ جنگ تا پیروزى.
اما سخنى چند با مادر رنج کشیده‌ام و دیگر مادران شهداً، مادرجان نمى‌دانم چگونه از تو براى این همه زحماتیکه متحمل شدى و شبهاى زیادى را بر سر گهواره‌ام بى‌خوابى کشیدى و در هواى سرد و گرم وترم کردى و با عصاره محبتها و نوازشهاى مادرانه تربیتم نمودى تشکر کنم. بدان که دوستت دارم. مادرجان آفرین بر تو و آفرین دیگر مادران شهداً که عشق حسین (ع) را با شیرتان در عمق جان شهداً جاى دادید تا که نداى امام عزیز را با دل و جان پاسخ گویند. مادر جان مى‌دانم که در شهادتم بسیار خواهى
گریست و برایم سینه چاک خواهى کرد ولى این را بدان که خون فرزندت در مقابل خون فرزندان رسول خدا هیچ میباشد و باید شما دستهاى خود را به سوى آسمان دراز کنید و پروردگار متعال را سپاس گوئیدو بدانید که شما اى مادران شهید در نزد خداوند منزلتى پیدا کرده‌اید. قدر این ارزش الهى را بدانید نکندخداى نخواسته اعمالى انجام دهید که مورد رضایت خدا نباشد.
اى مادر من و اى مادر شهیدان در میان مردم صداى گریه تان را بلند نکنید تا شاید بین آنها منافقى باشد و از صداى گریه‌تان خوشحال شود با سکوت خودتان قلب کافران و منافقان را تباه کنید. و شما...
اى خواهران من امروز شما مثل حضرت زینب (ص) پرچم خونین را بدست بگیرید و پیام خون مرابه زنان مسلمان برسانید. اى خواهران من حجاب را رعایت کنید آنطورى که حضرت فاطمه و زینب (س) رعایت کردند چادر از سرتان برندارید و بدانید که خون شهید ناظر بر اعمال ما میباشد. خواهران من نکند در فراق من در میان انظار صداى گریه‌تان را نامحرمان بشوند. دوست دارم ناله‌هاى خودتان رادر سینه خفه کنید و هیچ وقت بر مزارم شیون نکنید و هر وقت به یاد من افتادید به یاد صحراى کربلابیفتید که چطور حضرت زینب (س) مقاومت کرده است. اگر میخواهید من و دیگر شهداً را به خواهرانبرسانید. اما سخنى با همسرم که در حال و هواى انقلاب اسلامى با تحمل دورى من وصبر و مشکلات سختیها در بوته آزمایشهاى الهى با الهام از اسوه‌هاى زنان
بزرگوار و مصیبت زده مکتب تشیع وفادارى خویش را به امام و خون شهداى کربلا و شهداى انقلاب اسلامى ثابت کرده‌اید و انشاًا... تا آخرین لحظه‌هاى عمرت مادرى شهید پرور براى فرزندانم خواهى بود. همسر مهربانم در این برهه از تاریخ اسلام متحمل رنجهاى فراوانى شده چکنم مسئولیت است و باید بهاى خداپرستى خویش را بپذیرى. مى‌دانم که در فقدانم باران غمهاى گران بر سرت میبارد اما بدان که این بار غمها و غصه‌ها رحمت خداوندى است. خدا راسپاس بسیار بگذار که لطف خویش را شامل حالت کرد و شوهرت را شایستگى بخشید تا به پابوس سالار شهیدان امام حسین (ع) برود و ترا نیز لیاقت بخشید تا لباس عزاى مظلومیت شهید پرور ایران را بر تن بپوشى گرچه تا آخر عصر چادرسیاه بر سر و اشکهاى دردآلود در گونه‌هایت خواهد نشست. اما همسرم بدان که در پیشگاه فاطمه زهرا و دختر سیاهپوش و عزادارش حضرت زینب روسفید
خواهى بود. نمى‌خواهم رسالتت را برایت بازگو کنم چرا که خود تاکنون خوب به وظایف خویش عمل کردى انتظار دارم که همپاى مادران و همسران شهداى دیگر همواره در صحنه انقلاب با پیروى از رهنمودهاى حیات‌بخش امام عزیزمبارزه خویش را علیه شیطان بزرگ و ایادى داخلى و خارجیش با کوبنده ترین سلاح خویش یعنى حجاب ادامه دهى. انقلاب نیاز به گذشت و اخلاص دارد.
همسرم چون زینب محکم باش و استوار و در مقابل منافقین و آن کسانیکه با انقلاب و امام مخالفند سخت مبارزه بنما و پیام رسان خون شهداى مظلوم باش. امروز تو به صف خانواده شهداً که چشم امتند پیوستى قدر این منزلت را بدان. نکند خداى نخواسته خون مرا در مقابل پول و دیگر مادیات بفروشى. نکند خداى نخواسته اعمالى انجام دهى که مورد رضایت من و دیگران نباشد هیچ وقت شما و دیگر بستگانم از سپاه و دیگر ارگانهاى انقلابى چیزى را درخواست نکنید. هیچ کس بخواهد بخاطر کار شخصى خودش را به من نسبت بدهد من هیچ وقت راضى نخواهم بود و روز قیامت دامنش را خواهم گرفت . هر کارى برایم انجام مى دهید خدا را در نظر داشته باشید . اما اى همسرم شما در قبال فرزندانم که دیگر پدرى نخواهند داشت، تا در آغوششان بگیرد و لبخندهاى شیرین برلبان زیبایشان بنشاند مسئولیتى سنگین دارى هیچ وقت به این فکر نباش که فرزندانم بى‌پدر شده‌اند وقتى بزرگ شده‌اند و فهمیدند که پدرشان درچه راهى شهید شده افتخار خواهند کرد و مصمم خواهند شد که راهم را ادامه دهند. اکنون بعد از من زحمت تو دو چندان شده است براى فرزندانم هم مادر هستى و هم پدر دوست دارم آنها را فقط و فقط با کلام الهى یعنى قرآن انس بدهى و آشنایشان سازى در تربیت‌شان سخت بکوش و شبهاى جمعه آنها را بر سر مزارم و سر مزار دیگر شهدا بیاور. فرزندانم را عاشق حسین ببار بیاور و آنها را پیرو واقعى امام عزیز تربیت نما اگر زمانى شده که میبایستى مثل حسین على‌اصغر را بر سر دست بگیرى همه فرزندانم را فداى اسلام نما پسرانم را پیش پاسدارها این نور چشمان امام این پیروان واقعى امام و این جان بر کفان مخلص
ببر و بگو که اگر لازم شده فرزند شهید را قربانى امام نمائید.
اما چند کلمه‌اى با جگر گوشه‌هایم با عصاره‌هاى شیره جانم با زینب دخترخوب و نازم که عاشق امام امت است و با صفیه که همراه خواهرش میباشد. دختران عزیزم دوست دارم هر چه مادرتان میگوید کوشش کنید و به کار ببندید.
نمازتان را فرا گیرید و حتماِ نمازتان را در سنین کم شروع کنید کم‌کم که بزرگ میشوید با قرآن بیشتر انس بگیرید و همواره در صحنه باشید که نیاز انقلاب است چرا که همه ما نیازمند انقلاب اسلامى هستیم زیرا که تمام شرف و عزت ما از اسلام است دوست دارم طورى زندگى کنید که دختران حسین زندگى کرده‌اند.
حجاب را به تمامى معنى حفظ کنید. سعى کنید حتى نامحرمان صداى بلند شما را نشنوند. بدانید که پدرتان به شما خیلى علاقه‌مند بود اما عشق و علاقه به اسلام و قرآن و امام بیشتر بوده است ونیاز بود که شما را ترک کنم هیچ وقت ناراحتى به خود راه ندهید بدانید که خون پدر شما و خون دیگر شهداً به خاطر اسلام ریخته شده است و این باعث افتخار شما باید باشد.اما تو علیرضا جانم که گرماى وجود کوچک و نازنینت در آغوش باباصفائى دیگر داشت اگر بعد از این آغوش بابا به رویت باز نیست به دامن پر مهر و محبت مادرت پناه ببر که جاى پدر را پر خواهد کرد از دامن او درس شهادت و ایثار را
یاد بگیر چرا که او با پیام خویش در قبال خون شهداً رسالت به ثمر رساندنت را به عنوان سرباز امام زمان به عهده دارد انشاًالله که تو در آخرت با مقام شهادت زیارت کنم. پسرم آگاه باش و مقاوم و صبور و عاشق امام عزیز. دوست دارم بزرگ شدى به نماز بپردازى تا خدا را با قلب و روح درک کنى و مقام عارفان و دوست داران واقعى ایزد منان بر سر با ایمان و شناخت کامل از فرهنگ حیات‌بخش اسلام و رهنمودهاى امام خود را مسلح و آماده کن که راه سخت و دشوار در پیش دارى در هر شرایطى مطیع بى‌چون و چراى ولایت فقیه باش و خط فکرى خودت را از حوزه بگیر بدان راه بهشت راهى است که باید از پیچ و خمهاى کمرشکن و طاقت فرسا آزمایشهاى الهى به آن رسیده. به دو چیز سفارشت مى‌کنم 1ـ ایمان 2ـ صبر دوست داشتم میبودم و ترا در لباس سپاه میدیدیم امیدوارم که در روز قیامت با لباس سپاه ترا ببینم. سلام بر امام زمان.
سلام بر قدس سلام بر یوم الجمعه سلام بر رمضان المبارک، سلام بر دوقلوهاى خدا داده‌ام محمد باقر و روح‌الله سلام بر متولدین و پا به عرصه وجود گذاشتگان و در روز جمعه روز تولد امام زمان و روز قدس و آخرین جمعه ماه مبارک رمضان.
سپاس خداى حمید و مجید را که ما را در صف عاشقان و منتظران امام مهدى قرار داد. براى این دو فرشته معصوم نمى‌دانم چه بگویم. به این کوچولوهاى کوچکى که در یک روز مبارک و عزیز به دنیا آمده‌اند، گوئى که مشیت الهى بر این قرار گرفته که آنها سربازان امام زمان خواهند بود، و در روز قدس در بیت المقدس در رکاب آن بزرگوار به جهاد علیه صهیونیستها خواهند پرداخت. از خداى تبارک و تعالى خواهانم که به حرمت سید الشهداً این دو قلوهاى جگرپاره‌ام را از سربازان امام زمان قرار دهد و چشمانشان را به جمال آن امام منور گرداند. خدایا زندگى و مرگ فرزندانم را در راه اسلام مقرر بگردان و آنان را ازیاران صدیق امام حسین(ع) قرار بده.
اما پیام من به عمو (محمدرضا) و برادرانم: عمو جان شما که وصى من میباشى باید توجه داشته باشى که مسئولیتت بسیار سنگین شده است. هر کارى که برایم انجام میدهى خدا را در نظر داشته باش وپدرى مهربان براى فرزندانم باش. سعى کن با برادران سپاه بیشتر در تماس باشى و کسانى را بر مزار ومجالسم بیاور که مورد تاًیید سپاه باشند در کارهایى که برایم انجام میدهى با سپاه مشورت نما نکندخداى نخواسته کارى انجام دهى که مورد رنجش برادران سپاه گردد. عموجان در تربیت فرزندانم سخت
بکوش و آنها را مسلمان رساله‌اى ببار بیاور طورى که وقتى بزرگ شده‌اند سربازان واقعى امام زمان باشندو شما اى برادران گرامیم دوست دارم اسلحه به زمین افتاده‌ام را برگیرید و راهم را ادامه دهید طورى که زندگى‌تان و مبارزه‌تان براى خدا باشد نکند خداى نخواسته کارى بکنید که مورد سرزنش قرار گیرید.
انشاًالله که پیروان واقعى امام خواهید بود و دست از مبارزه بر نخواهید داشت اکنون مردم نظاره‌گر شما هستند و میبینند که شما چه میکنید چونکه شما برادران شهید میباشید اگر کارتان خلاف دستورات امام باشد بدانید که اعمالتان ضربه به انقلاب میزند. یا ایها الذین امنوا لم یقولون مالا تفعلون کبر مقتا عندالله ان تقولوا مالا تفعلون ـ ان الله یحب الذین یقاتلون فى سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص ـ یا ایها الذین آمنواهل ادلکم على تجاره تنجیکم من عذاب الیم تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبیل الله باموالکم و
انفسکم ذالکم خیرلکم ان کنتم تعلمون ـ یغضرلکم ذنوبکم و یدخلکم جنات تجرى من تعتهاالانهار و مساکن مایبه فى جنات عدون ذالک الفوزالعظیم.
(1) الا اى کسانیکه به زبان ایمان آورده‌اید چرا چیزیکه به زبان میگوئید که در مقام عمل خلاف آن میکنید (2) بترسید از این عمل که سخنى بگوئید و خلاف آن کنید که بسیار سخت خدا را به خشم وغضب میآورد (3) خدا آن موُمنانرا که در صف جهادگران مانند سد آهنین همدست و پایدارند بسیاردوست میدارد (4) اى اهل ایمان آیا شما را به تجارتى سودمند که شما را از عذاب دردناک (آخرت) نجات بخشد دلالت کنم (5) آن تجارت این است که به خدا و رسول او ایمان آورید و به مال و جان درراه خدا جهاد کنید این کار (از هر تجارت) اگر دانا باشید براى شما بهتر است (6) تا خدا گناهان شماببخشد و در بهشتى که زیر درختانش نهرها (آب‌گورا) جارى است داخل گرداند و در بهشتهاى عدن جاودانى منزلهاى نیکو عطا فرماید این همان رستگارى بزرگ بندگان است.
اما سفارش من به شما همسنگرها و همرزمانم شما که دست از زندگى دنیوى کشیده‌اید و تمام هستى خودتان را فداى اسلام نمائید. شمائیکه مناجات شبانه شما و ناله‌هاى نیمه شب شما در دل سنگرها به جبهه‌ها صفاى دیگرى بخشد اکنون سرنوشت اسلام دست شماست شکست شما شکست اسلام است.دست از مبارزه برندارید تا انشاًالله روزى با دستان پرتوان شما به رهبرى پیامبر گونه امام عزیزمان پرچم پر افتخار لا الله الا الله و محمد رسول الله و على ولى الله بر فراز کاخهاى جهانى به خصوص کربلا و قدس عزیز برافراشته بداریم. برادر من بدانید که پیروزى نزدیک است شکست از آن دشمنان ماست.
این وعده خداست و وعده خدا هیچ وقت خلاف نیست این فقط آزمایش الهى است فقط خداوند میخواهد ما را آزمایش نماید تا ایمان آوردگان واقعى با ایمان آوردگان زبانى مشخص شود ـ اى برادران من اى شب زنده‌داران همانطورى که دارید مبارزه میکنید و حرمت شما نشانگر این است که دارید هردو مبارزه انجام میدهید براى خودتان ادامه دهید هم مبارزه با کفر بیرونى داشته باشید و هم مبارزه با کفر درونى چرا که این روش اولیاً و انبیاً میباشد مبارزه با نفس است که شما را به رستگارى رساند. سنگرهاى خودتان را با تلاوت قرآن منور و عطر آگین نمائید. بیائید به فرمان حضرت على (ع) که مرا به نظم و تقوا امر میکند جامه عمل بپوشانیم. نظام را رعایت کنید که در شاًن حزب‌الله میباشد چون اگر در کارهایمان نظم نباشد نمیتوانیم پیروزى را به نحو احسن بدست آوریم ـ اطاعت از فرماندهى را سرمشق خود قرار دهید و مطیع فرماندهانتان باشید چرا که امرى است واجب. حفظ اسرار داشته باشید و مسائل جبهه مرا به پشت جبهه حتى به بهترین یاران خودتان نگوئید چونکه امکان دارد مسائلی که به دیگران میگوئید دشمن اطلاعات لازم را کسب کند. بیائید براى خدا حرفهاى ناگفتنى‌هاى جبهه را در دلتان حفظ کنید و آن چیزهائیکه باعث میشود تا مردم به معنویات و امدادهاى غیبى جبهه آگاهى پیدا کنند به پشت جبهه برسانید. صبر را پیشه خود قرار دهید و در مشکلات از نماز یارى جوئید و بدانید که خداوند با صابران است امام را تنها نگذارید اى رزمندگان و اى برادران حزب الله پیرو روحانیت خط امام باشید و هیچ وقت از روحانیت جدا نشوید که این باعث سرنگونى ما خواهد بود. چرا که مشعل‌دار اسلام و روحانیت میباشند.
همانطورى که شعار میدادید. در هر زمان و شرایطى مطیع بى‌چون و چراى ولایت باشید. اى جوانان غیور و برومند از گروه گرائى و حزب‌گرائى پرهیز کنید. همه‌تان در یک صف باشید و همه‌تان حزب‌الله هستید.اکنون جهان اسلام به شما چشم دوخته‌اید مستضعفین و محرومان جهان چشم براهند تا شما بروید و آنها را از دست مستکبران و کافران نجات بدهید. قل ان کان اباوکم وابناوکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فى سبیله فتربصو حتى یاتى الله بامره و الله لا یهدى القوم الفاسقین (اى رسول ما) بگو امت را که
اى مردم اگر شما پدران و پسران و برادران و زنان و خویشاوندان خود را و اموالیکه جمع آورده‌اید و مالتجاره که از کسادى آن بیم‌ناکید و منازل (عالى) که به آن دل خوش داشته‌اید بیش از خدا و رسول و جهاد در راه دوست میدارید منتظر باشید تا امر نافذ (قضاى حتمى) خدا جارى گردد و خدا فساق و بدکاران را هدایت نخواهد کرد (سوره توبه آیه 24).
اما شما اى دنیا پرستان و اى گرگ صفتان اى کسانیکه به خوشگذرانى این دو روزه دنیا دل بسته‌اید اى کسانیکه مثل لاک‌پشت سر در لاک خود فرو برده‌اید و دنیا را نمى‌بینید. اى ترسوها اى دنیا طلبان بدانید که این دنیا را باقى نخواهد بود و روزى همه شما از این دنیا خواهید رفت قدرى بیشتر فکر کنید دل به این خوشى دو روزه دنیا نبندید. بیائید از بستر گرم و نرم خانه خودتان بیرون روید و قدرى به فکر آن دنیاى ابدى‌تان باشید.
اکنون اسلام نیاز به یارى دارد بروید همراه دیگر رزمندگان به یارى اسلام بشتابید و گول این دنیاى پر زرق و برق را نخورید و خدا را معبود خود قرار دهید نه سرمایه و زن و فرزند را. قدرى به اطراف خود بنگرید که متوجه خواهید شد گرسنه‌گان زیادى اطراف شما هستند اگر سرمایه دارى و کاخ نشینى خوب بود پس امامانمان به دنبالش میرفتند. سرمایه خوب است اما بشرطى که در راه خدا خرج شود نه اینکه انباشته کنیم. اما شما اى بى‌تفاوتها هر روز بر تعداد شهداى ما افزایش مییابد هر روز فرزندى یتیم و مادر بى‌پسر میشود. اما هنوز یک جو غیرت در شما پیدا نشده است و به قول حضرت على (ع)اى نامردان در لباس مردان تا کى بى‌تفاوتى و بى‌خیالى.
اى حیوانهاى انسان نما اینقدر بى تفاوتى دینى است بیائید یا در صف حسین قرار بگیرید یا در صف یزید. وگرنه این است یک حق در جهان بیشتر نیست و نه این است که به فرمان آن و پیامبر و امامان ما باید از حق پشتیبانى کنیم پس چرا سکوت اختیار دید. یا ما حق هستیم یا آمریکا. پس بیائید توبه کنید که خداوند توبه‌پذیر و مهربان است بیائید همراه دیگر جوانان در صف انقلاب قرار بگیرید امام را پیشوا و مرجع خود قرار بدهید.
در پایان باز هم خانواده خودم را به صبر و شکیبائى دعوت مینمایم دوست دارم تمام خانواده ودوستانم در عزایم لباس سفید پوشیده و خوشحال باشند و با خوشحالى خودتان قلب دشمنان اسلام رابه لرزه در آورید. من راضى نخواهم بود کسى از خونم بهره‌بردارى شخصى نماید و خونم به نفع اسلام ستفاده نمائید مرا در کردکلا قبرستان جدید دفن نماید (اگر قبرستان تهیه نشد در کنار شهید اتقائى دفن نمائید) و شبهاى جمعه بر مزارم بیائید و برایم فاتحه بخوانید.
فاالذین هاجروا و اخرجوامن دیارهم و اوذوا فى سبیلى و قاتلوا و قتلوا لا کفرن عنهم سیئاتهم و لادخلنهم جنات تجرى من تحت الانهار ثواب من عند الله والله عنده حسن الثواب. آل عمران (194).پس آنانکه از وطن خود هجرت نموده‌اند و در دیار خویش بیرون شده در راه خدا رنج کشیده‌اند و جهادکرده و کشته شدند همانا بدیهاى آنانرا در پرده لطف خود بپوشانیم و آنها را به بهشتهائى در آوریم که زیردرختانش نهرها جارى است این پاداشى است از طرف خدا و نزد خداست پاداش نیکو یعنى (بهشت لقاى الهى).خدایا خداوندا ترا قسم میدهم به خونهاى این شهداً به خون خفته امام ما را تا قیام حضرت مهدى(عج) نگه دار و هر چه زودتر فرج آقا امام زمان را برسان.
خدایا خداوندا ترا به مظلومیت حسین(ع) قسم میدهم هر چه زودتر رزمندگان اسلام را به پیروزى نهائى برسان. آمین یا رب العالمین.
1ـ محل دفن: کردکلا (قبرستان جدید یا پهلوى شهید اتقائى)
2ـ وصـى من: محمدرضا عالى و ناظر برادرم صمد عالى 
3ـ کتابها و لباسهاى فرم و نظامى مرا به سپاه تحویل دهید 
ذبیح الله عالى 14/8/62

خاطرات
عبدالرضا عالیشاه: 
شهید در گرادن امام محمد باقر بود ند و ما در گردان امام حسین (ع) بود یم.
صبح بود ،سپیده تازه سر زده بود که در منطقه عملیات محور دهلران و مهران آماده و گوش به فرمان بودیم تا عملیات والفجر 6 را آغاز نمائیم. در همان ابتدا بر سپاه چهارم عراق یورش برده آنان را در سردرگمی عجیبی فرو برده بودیم ولی حجم سنگین آتش دشمن که شروع شد مجبور شدیم در ارتفاعات مواضع بدست آمده پدافند نمائیم . شهید عالی مورد اصابت آر پی جی 11 قرار گرفت و صدایش در بی سیم به گوش می رسید که زمزمه می کرد :حسین حسین شعار ماست شهادت افتخار ماست و امروز بعد از سالها هر لحظه انگار صدایش پژواک می کند و برای همیشه ماندنی شده است . او چگونه در آخرین لحظات عمرش چه زیبا آن شعاری که مردم در میدان ژاله سابق در زیر باران گلوله شاه مخلوع آن دست آموز آمریکا می دادند؛ شهید عالی در بالای ارتفاعات دهلران در منطقه عملیاتی والفجر 6 در مقابل مزدور دیگر استکبار جهانی سر داده بود که حسین حسین شعار ماست شهادت افتخار ماست. این یعنی همان فریاد رسای سالار شهیدن کربلاست که:
هیهات من الذله. یعنی همان شعار کل یوم عاشورا یعنی همان کل ارض کربلا یعنی همانکه می گویم نهضت ما حسینی است یعنی همانکه تا خون در رگ ماست خامنه ای رهبر ماست.

محمد علی بیاتی: 
مدتی بود ظرف های شام بچه ها که می بایست هر صبح توسط شهردار چادر شسته شود تمیز و شسته شده در داخل چادر قرار می گرفت. بعضی از دوستان هم از واکس خوردن پوتین هایشان می گفتند. یکی از شب ها به صورت اتفاقی با شهید عالی روبرو شدم که برای بردن ظروف چادری به محوطه گروهان ما آمده بود. وقتی مرا دید لبخندی زد و گفت:«هیس» باورم نمی شد. فرمانده گردان مسلم بن عقیل پوتین ها و ظروف غذای نیروهایش را می شست.
قبل از عملیات والفجر 6 ، تعاون گردان اعلام کرد رزمندگان لباس ها و تجهیزات شخصی خود را به تعاون تحویل دهند ـ کار تعاون در گردان بیشتر خلاصه می شد در نگهداری تجهیزات شخصی رزمندگان، ارسال نامه های آنها، صدور پلاک و ... ـ وقتی برو بچه های تعاون گردان وارد چادر فرماندهی شدند، شهید عالی تمام لوازم شخصی خود را به آنان تحیول داد. وقتی بر و بچه های تعاون خواستند از گردان بیرون بروند، دست در جیب برد و شانه ای که همیشه با آن محاسنش را شانه می کرد به بیرون آورد. چند مرتبه آن را به ریشش کشید و بعد گفت:«دیگر نیازی با این شانه نیست. از فردا حوریان بهشتی ریش هایم را شانه خواهند کرد.» البته قرآن جیبی اش را تحویل نداد. 

محمد علی بیاتی:
شهید بزرگوار ذبیح الله عالی دارای خصوصیات اخلاقی منحصر بفردی بوده که بنده کمتر با آن مواجه شدم. ایشان کمتر می خوابید و بیشتر وقت خود را به سرکشی از نیروها می پرداخت. البته این سرکشی ها بیشتر به هنگام شب و نیمه های شب برمی گردد. در جنگیدن هم من ندیدیم که ایشان برای خمپاره خیز برود و معتقد بود که هر چه سهمیه باشد خدا می دهد.
به عنوان مثال یا نمونه برایتان بگویم: بنده آن زمان بعنوان مسئول دسته در یکی از گروهان های گردان مشغول انجام وظیفه بودم. چون نیروهای لشکر خود را برای عملیات والفجر6 آماده می کردند و اجتماع نیروهای اعزامی از مازندران به حدی بود که تا چشم کار می کرد پر از نیرو بود. بگذریم و برگردیم به گردان خودمان که فرماندهی گردان به عهده شهید عالی و تقی خادمیان و ایوب عبادی هم بعنوان مسئول در گردان بودند. یکی از روزها نیروی بسیجی به من مراجعه کرد و گفت آقای بیاتی دیشب یک نفر به چادر ما آمد و ظرف شام ما را شست و سرجای خودش گذاشت چون آب آشامیدنی را که تانکرهای آب می آوردند ظرف نیم یا یک ساعت تمام می شد و خادمان چادرها یا همان شهردارها ظرف های شام را برای صبح می گذاشتند. چند وقتی از این ماجرا گذشت نیروی دیگری آمد و گفت آقای بیاتی دیشب یک نفر پوتین های ما را واکس زد و به کنار گذاشت. بالاخره پس از جستجوی زیاد متوجه حضور ناگهانی شهید عالی در دور و بر چادر خودمان شدیم و ایشان هم با اخلاص و تواضع زیاد کلمه (هیس) را بکار برد تا دیگر نیروها که خواب بودند متوجه حضور ایشان نشوند.
گویا شهید بزرگوار از اینکه تا چند روز دیگر در این دنیای فانی زنده نیست کاملاً آگاه بوده و به دنبال ره توشه ای برای آخرت خود.
با شروع کلاس های توجیهی و اطلاعات تازه از وضعیت استقرار دشمن در منطقه خبر از عملیاتی دیگر بگوش می رسید و شهید عالی هر لحظه با عشق به شهادت و دیدار با معبود بی تابی می کرد. سر انجام گردان ما را برای حمله به دشمن به نزدیکترین نقطه مطمئن بردند. یک شب و روز در بیابان های اطراف دهلران سپری کردیم فردای آن روز من و شهید عالی در حالی چسبیده بهم بودیم و به پتوی انباشته شده تکیه داده بودیم به شهید عالی گفتم کمپوت می خورید ایشان گفت کم میل نیستم ما هم کمپوت را از کوله پشتی خودم در آوردم و آن را دو نفری خوردیم قوطی کمپوت را در فاصله چند متری پرت کردیم مشغول صحبت بودیم و شهید عالی سنگ کوچکی برداشت و گفت این سنگ را بطرف آن قوطی پرت میکنم اگر سنگ به داخل رفت ما بر دشمن پیروز خواهیم شد و قله را فتح خواهیم نمود سنگ را به طرف قوطی پرت کرد و سنگ درست به لبه قوطی برخورد کرد و بداخل قوطی رفت با دست به زانوی من زد و خندید و گفت: شک نداشته باش که ما قله را از دشمن خواهیم گرفت. غروب آن روز بچه های اطلاعات و عملیات آمدند تا گردان ما را به خط دشمن راهنمائی کنند. بچه های تعاون گردان برای تحویل گرفتن وسایل نیروها در بین بچه ها آمدن و وصیتنامه ـ عکس ـ لباس و چیزهای دیگر را تحویل می گرفتند وقتی به کنار من و شهید عالی آمدند شهید مقداری از وسایل خود را تحویل داد، فقط یک قرآن جیبی به همراه خود نگه داشت. بعد گفت: صبر کن شاید چیزی جا مانده باشد. ناگهان از جیب خود شانه ای بیرون آورد شانه ای که همیشه با آن محاسن خود را شانه می کشید. نگاهی به شانه انداخت و نگاهی به نیروی تعاون بعد با لحن بسیار زیبا گفتند: بگیر فردا حوریان بهشتی محاسن وسرم را شانه می کنند ،این شانه به درد این دنیا می خورد و به طرف خط دشمن حرکت کردیم. ساعت 3 بعد از ظهر را نشان می داد حرکت آغاز شد. بنده آخرین نفر گردان بودم تا نیروهای عقب مانده را به نیروهای گردان برسانم. بعداز 12 ساعت پیاده روی و دویدن به میدان مین دشمن رسیدیم. بچه های تخریب جهت باز کردن معبر مشغول جمع کردن مین شدند. نیروهای گردان به صوت درازکش پشت میدان منتظر باز شدن معبر بودند تا با تمام توان و وجود خود به خط دشمن بزنند و دشمن متجاوز را به عقب برانند. درست به انتهای معبر که رسیدند ناگهان دست یکی از بچه های تخریب به تله منوری خورد و روشن شد. درگیری و تیراندازی دو طرف به اوج خود رسید .در این بین شهید عالی نیروها را به طرف جلو هدایت می کرد و با همان زبان مازندرانی در میان آتش و خون فریاد می زند.
بلند شو حرکت کن، دشمن در حال فرار است. در همین حال من خودم را تا وسط میدان مین به ایشان رساندم. دیدم شهید با چه شور و حالی نیروها را از میدان مین عبور می دهد و می گوید شما پیروزید شما بچه های مازندران باید این قله را از دشمن بگیرید. بالاخره یک ساعت درگیری طول کشید تا توانستم سنگرهای اول دشمن را فتح کنیم و خودمان را به بالای قله برسانیم و پیروزی خودمان را تثبیت کنیم. صبح فردا شهید عالی آنقدر خوشحال بود که در پوست خود نمی گنجید.
رفته رفته به ظهر و اذان نزدیک می شدیم چند دقیقه دیگر شهید ذبیح ا... عالی از جمع مشتاقان شهادت رخت سفر می بندد و به سوی دیار ابدی خویش سفر می کند. من باتفاق شاهد صحنه سید محمد مشکواتی نزد شهید رسیدیم وبا او سلام و علیکی کردیم و در کنار ایشان به فاصله 2 متری داخل کانال نشستیم . این سفارش ایشان هم بود که فاصله را رعایت کنید تا خدای ناخواسته برای همه حادثه ای رخ ندهد. انگار خداوند هم می خواست که ما یک لحظه چشم از ایشان برنگردانیم و سیمای نورانی ایشان را تماشا کنیم و این آخرین لحظات عمر، ‌شهید آنقدر صدای دلنشین و گوش نوازی داشت که هر انسان را مجذوب خود می کرد.
شهید توسط بی سیم در حال صحبت کردن با فرماندهی قرارگاه عقبه بود و انگار به او سفارش می کردند که مواظب خودت باش و ایشان می گفت من و شهادت. جالب اینجاست که به زبان مادری خود صحبت می کرد و جالبتر اینکه آخرین کلمه شهید که پشت بی سیم می گفت این بود: حسین حسین شعار ماست... هیچگاه یادم نمی رود همین که گفت: حسین حسین شعار ماست، شهادت افتخار و ناگهان ترکش خمپاره حنجره مبارکش را پاره کرد و سرشان را از بدن جدا نمود و شهید این زمان بر روی بال های فرشتگان سوار شد و به آسمان ها پر کشیده چند دقیقه ای از شهادت ایشان نگذشته و ما همه اندوهگین و ناراحت که یک باره صدای شهید بزرگوار حاج حسین بصیر را شنیدم که می گفت گوشی را بدهید به عالی . بی سیم چی گفت ذبیح الله به نزد پیامبر (ص)‌ سفر کرد. 

سردار علیجان میر شکار: 
در خرداد ماه سال 1361 قرار گاه کربلا یک دوره آموزشی پانزده روزه برای فرماندهان گردان در دزفول برگزار کرد. در این دوره تعدادی از برادران لشکرهای ارتش و سپاه حضور داشتند. از لشکر 25 کربلا (شهید) حاج حسین بصیر، ذبیح اللّه عالی و بنده و دو نفر از برادران بسیجی به نام بادلی و فرمانبر حضور داشتیم. دورة آموزش پانزده روز در ماه مبارک رمضان بود. قصد ده روزه کرده و روزه می گرفتیم. در کنار تمرینات فشرده و شرکت در کلاسها عالی با جدیت تمام قرآن می خواند به طوری که هر دو روز یک بار قرآن را ختم می کرد. در همة لحظات بین کلاسها و فرصتهایی که به دست می داد فوراً قرآن جیبی را بیرون می آورد و مشغول قرائت می شد.
  
آثار باقی مانده از شهید
بسمه تعالی
«الذی بعث فی الامیین رسولاً منهم یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه»
قرآت می فرماید که من روح خود را در انسان دمیدم، تزکیه یعنی پاک کردن درون انسان آدم حسن درخت است و ریشه اش اصول اعتقادی اوست. و ساقه آن بمنزله فرع اسلامی است. درخت اخلاق است.

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 1 اسفند 1392برچسب:, :: 20:53 :: توسط : محمد رضا بوربور شیرازی

 شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانش‌جوی معماری وارد دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر می‌سرود داستان و مقاله می‌نوشت و نقاشی می‌کرد تحصیلات دانشگاهی‌اش را نیز در رشته‌ای به انجام رساند که به طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورت‌های انقلاب به فیلم‌سازی پرداخت:

 "حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده‌ی هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام می‌دهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است بنده با یقین کامل می‌گویم که تخصص حقیقی در سایه‌ی تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگرچه با سینما آشنایی داشته‌ام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است... با شروع انقلاب تمام نوشته‌های خویش را -  اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و... -  در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از "خودم" سخنی به میان نیاورم... سعی کردم که "خودم" را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آن چه که انسان می‌نویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست همه‌ی هنرها این چنین هستند کسی هم که فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آن‌گاه این خداست که در آثار او جلوه‌گر می‌شود حقیر این چنین ادعایی ندارم ولی سعیم بر این بوده است."

شهید آوینی فیلم‌سازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه درباره‌ی غائله‌ی گنبد (مجموعه‌ی شش روز در ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلم خوانین (مجموعه‌ی مستند خان گزیده‌ها) آغاز کرد

"با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم بعدها ضرورت‌های موجود رفته‌رفته ما را به فیلم‌سازی کشاند... ما از ابتدا در گروه جهاد نیتمان این بود که نسبت به همه‌ی وقایعی که برای انقلاب اسلام و نظام پیش می‌آید عکس‌العمل نشان بدهیم مثلاً سیل خوزستان که واقع شد، همان گروهی که بعدها مجموعه‌ی حقیقت را ساختیم به خوزستان رفتیم و یک گزارش مفصل تهیه کردیم آن گزارش در واقع جزو اولین کارهایمان در گروه جهاد بود بعد، غائله ی خسرو و ناصر قشقایی پیش آمد و مابه فیروزآباد، آباده و مناطق درگیری رفتیم... وقتی فیروز‌آباد در محاصره بود، ما با مشکلات زیادی از خط محاصره گذشتیم و خودمان را به فیروزآباد رساندیم. در واقع اولین صحنه‌های جنگ را ما در آن‌جا، در جنگ با خوانین گرفتیم.

گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت دو تن از اعضای گروه در همان روزهای او جنگ در قصر شیرین اسیر شدند و نفر سوم، در حالی که تیر به شانه‌اش خورده بود، از حلقه‌ی محاصره گریخت. گروه بار دیگر تشکل یافت و در روزهای محاصره‌ی خرمشهر برای تهیه‌ی فیلم وارد این شهر شد:

"وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونین‌شهر نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگرچه احساس نمی‌شد که این حالت زیاد پر دوام باشد، و زیاد هم دوام نیاورد ما به تهران بازگشتیم و شبانه‌روز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگی درباره‌ی خرمشهر از تلویزیون پخش شد؛ فتح خون."

مجموعه‌ی یازده قسمتی "حقیقت" کار بعدی گروه محسوب می‌شد که یکی از هدف‌های آن ترسیم علل سقوط خرمشهر بود.

"یک هفته‌ای نگذشته بود که خرمشهر سقوط کرد و ما در جست‌و‌جوی "حقیقت" ماجرا به آبادان رفتیم که سخت در محاصره بود تولید مجموعه‌ی حقیقت این گونه آغاز شد."

کار گروه جهاد در جبهه‌ها ادامه یافت و با شروع عملیات والفجر هشت، شکل کاملاً منسجم و به هم پیوسته‌ای پیدا کرد آغاز تهیه‌ی مجموعه‌ی زیبا و ماندگار روایت فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به طور منظم از تلویزیون پخش شد به همان ایام باز می‌گردد. شهید آوینی درباره‌ی انگیزه‌ی گروه جهاد در ساختن این مجموعه که نزدیک به هفتاد برنامه است چنین می‌گوید:

"انگیزش درونی هنرمندانی که در واحد تلویزیونی جهاد سازندگی جمع آمده بودند آن‌ها را به جبهه‌های دفاع مقدس می‌کشاند وظایف و تعهدات اداری.

اولین شهیدی که دادیم علی طالبی بود که در عملیات طریق القدس به شهادت رسید و آخرین‌شان مهدی فلاحت‌پور است که همین امسال "1371" در لبنان شهید شد... و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما خسته نشده‌ایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. می‌دانید! زنده‌ترین روزهای زندگی یک "مرد" آن روزهایی است که در مبارزه می‌گذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان می‌دهد.”

اواخر سال 1370 "موسسه‌ی فرهنگی روایت فتح" به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد تا به کار فیلم‌سازی مستند و سینمایی درباره‌ی دفاع مقدس بپردازد و تهیه‌ی مجموعه‌ی روایت فتح را که بعد از پذیرش قطع‌نامه رها شده بود ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلم‌برداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی مدتی کم‌تر از یک سال کار تهیه‌ی شش برنامه از مجموعه‌ی ده قسمتی "شهری در آسمان" را به پایان رساندند ومقدمات تهیه‌ی مجموعه‌های دیگری را درباره‌ی آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه تدارک دیدند. شهری در آسمان که به واقعه‌ی محاصره، سقوط و باز پس‌گیری خرمشهر می‌پرداخت در ماه‌های آخر حیات زمینی شهید آوینی از تلویزیون پخش شد، اما برنامه‌ی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعه بیسم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند.

شهید آوینی فعالیت‌های مطبوعاتی خود را در اواخر سال 1362، هم زمان با مشارکت در جبهه‌ها و تهیه‌ی فیلم‌های مستند درباره‌ی جنگ، با نگارش مقالاتی در ماهنامه‌ی "اعتصام" ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد این مقالات طیف وسیعی از موضوعات سیاسی، حکمی، اعتقادی و عبادی را در بر می‌گرفت او طی یک مجموعه مقاله درباره‌ی "مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام" آرا و اندیشه‌های رایج در مود دموکراسی، رای اکثریت، آزادی عقیده و برابری و مساوات را در نسبت با تفکر سیاسی ماخوذ از وحی و نهج‌البلاغه و آرای سیاسی حضرت امام(ره) مورد تجزیه و تحلیل و نقد قرار داد. مقالاتی نیز در تبیین حکومت اسلامی و ولایت فقیه در ربط و نسبت با حکومت الهی حضرت رسول(ص) در مدینه و خلافت امیرمؤمنان(ع) نوشت و اتصال انقلاب اسلامی را با نهضت انبیا علیهم‌السلم و جایگاه آن با جنگ‌های صدر اسلام و قیام عاشوا و وجوه تمایز آن از جنگ‌هایی که به خصوص در قرون اخیر واقع شده‌اند و نیز برکات ظاهری و غیبی جنگ و ویژگی رزم‌آوران و بسیجیان، در زمره‌ی مطالبی بود که در "اعتصام" منتشر شد. در مضامین اعتقادی و عبادی نیز تحقیق و تفکر می‌کرد و حاصل کار خویش را به صورت مقالاتی چون "اشک، چشمه‌ی تکامل". "تحقیقی در معنی صلوات" و "حج، تمثیل سلوک جمعی بشر" به چاپ می‌سپرد. در کنار نگارش این قبیل مقالات، مجموعه مقالاتی نیز با عنوان کلی "تحقیقی مکتبی در باب توسعه و مبانی تمدن غرب" برای ماهنامه‌ی "جهاد"، ارگان جهاد سازندگی، نوشت "بهشت زمینی"، "میمون برهنه!"، "تمدن اسراف و تبذیر"، "دیکتاتوری اقتصاد"، "از دیکتاتوری پول تا اقتصاد صلواتی"، "نظام آموزش و آرمان توسعه یافتگی"، "ترقی یا تکامل؟" و... از جمله مقالات آن مجموعه است. این مقالات بعد از شهادت او با عنوان "توسه و مبانی تمدن غرب" به چاپ رسید این دوره از کار نویسندگی شهید تا سال 1365 ادامه یافت. مقارن با همین سال‌ها شهید آوینی علاوه برکارگردانی و مونتاژ مجموعه‌ی "روایت فتح" نگارش متن آن را بر عهده داشت که بعدها قالب کتابی گرفت با عنوان "گنجینه‌ی آسمانی". او در ماه محرم سال 1366 نگارش کتاب "فتح خون" (روایت محرم" را آغاز کرد و نه فصل از فصول ده‌گانه‌ی آن را نوشت. اما در حالی که کار تحقیق در مورد وقایع روز عاشورا و شهادت بنی‌هاشم را انجام داده و نگارش فصل آخر را آغاز کرده بود به دلایلی کار را ناتمام گذاشت.

او در سال 1367 یک ترم در مجتمع دانشگاهی هنر تدریس کرد، ولی چون مفاد مورد نظرش برای تدریس با طرح دانشگاه هم‌خوانی نداشت، از ادامه‌ی تدریس صرف‌نظر کرد. مجموعه‌ی مباحثی که برای تدریس فراهم شده بود، با بسط و شرح و تفسیر بیش‌تر در مقاله‌ای بلند  به نام "تاملاتی در ماهیت سینما" که در فصلنامه‌ی "فارابی" به چاپ رسید و بعد در مقالاتی با عناوین "جذابی در سینما"، "آینه‌ی جادو"، "قاب تصویر و زبان سینما"و... که از فروردین سال 1368 در ماهنامه‌ی هنری "سوره" منتشر شد، تفصیل پیدا کرد. مجموعه‌ی این مقالات در کتاب "آینه‌ی جادو" که جلد اول از مجموعه‌ی مقالات و نقدهای سینمایی اوست. جمع‌آوری و به چاپ سپرده شد.

سال‌های 1368 تا 1372 دوران اوج فعالیت مطبوعاتی شهید آوینی است. آثار او در طی این دوره نیز موضوعات بسیار متنوعی را شامل می‌شود. هرچند آشنایی با سینما در طول مدتی بیش از ده سال مستندسازی و تجارب او در زمینه‌ی کارگردانی مستند و به خصوص مونتاژ باعث شد که قبل از هرچیز به سینما بپردازد. ولی این مسئله موجب بی‌اعتنایی او نسبت به سایر هنرها نشد. او در کنار تالیف مقالات تئوریک درباره  ماهیت سینما و نقد سینمای ایران و جهان، مقالات متعددی در مورد حقیقت هنر، هنر و عرفان، هنر جدید اعم از رمان، نقاشی، گرافیک و تئاتر، هنر دینی و سنتی، هنر انقلاب و... تالیف کرد که در ماهنامه‌ی "سوره" به چاپ رسید. طی همین دوران در خصوص مبانی سیاسی. اعتقادی نظام اسلامی و ولایت فقیه، فرهنگ انقلاب در مواجهه با فرهنگ واحد جهانی و تهاجم فرهنگی غرب، غرب‌زدگی و روشن‌فکری، تجدد و تحجر و موضوعات دیگر تفکر و تحقیق کرد و مقالاتی منتشر نمود.

مجموعه‌ی آثار شهید آوینی در این دوره هم از حیث کمیت، هم از جهت تنوع موضوعات و هم از نظر عمق معنا و اصالت تفکر و شیوایی بیان اعجاب‌آور است. در حالی که سرچشمه‌ی اصلی تفکر او به قرآن، نهج‌البلاغه، کلمات معصومین علیهم‌السلام و آثار و گفتار حضرت امام(ره) باز می‌گشت. با تفکر فلسفی غرب و آرا، و نظریات متفکران غربی نیز آشنایی داشت و با یقینی برآمده از نور حکمت، آن‌ها را نقد و بررسی می‌کرد. او شناخت مبانی فلسفی و سیر تاریخی فرهنگ و تمدن جدید را از لوازم مقابله با تهاجم فرهنگی می‌دانست چرا که این شناخت زمینه‌ی خروج از عالم غربی و غرب زده‌ی کنونی را فراهم می‌کند و به بسط و گسترش فرهنگ و تفکر الهی مدد می‌رساند. او بر این باور بود که با وقوع انقلاب اسلامی و ظهور انسان کاملی چون امام خمینی(ره) بشر وارد عهد تاریخی جدیدی شده است که آن را "عصر توبه‌ی بشریت" می‌نامید. عصری که به انقلاب جهانی امام عصر(عج) و ظهور "دولت پایدار حق" منتهی خواهد شد.


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 1 اسفند 1392برچسب:, :: 20:53 :: توسط : محمد رضا بوربور شیرازی

 بسم رب الشهدا والصدیقین

زندگی نامه شهید باکری

تولد و كودكی
به سال 1333 ه.ش در شهرستان میاندوآب در یك خانواده مذهبی و باایمان متولد شد. در دوران كودكی، مادرش را – كه بانویی زندگی نامه شهید باکری باایمان بود – از دست داد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در ارومیه به پایان رسانید و در دوره دبیرستان (همزمان با شهادت برادرش علی باكری به دست دژخیمان ساواك) وارد جریانات سیاسی شد.
فعالیتهای سیاسی – مذهبی
پس از اخذ دیپلم با وجود آنكه از شهادت برادرش بسیار متاثر و متالم بود، به دانشگاه راه یافت و در رشته مهندسی مكانیك مشغول تحصیل شد. از ابتدای ورود به دانشگاه تبریز یكی از افراد مبارز این دانشگاه بود. او برادرش حمید را نیز به همراه خود به این شهر آورد.

شهید باكری در طول فعالیتهای سیاسی خود (طبق اسناد محرمانه بدست آمده) از طرف سازمان امنیت آذربایجان شرقی (ساواك) تحت كنترل و مراقبت بود.

پس از مدتی حمید را برای برقراری ارتباط با سایر مبارزان، به خارج از كشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم برای مبارزین داخل كشور فعال شود.

شهید مهدی باكری در دوره سربازی با تبعیت از اعلامیه حضرت امام خمینی(ره) – در حالی كه در تهران افسر وظیفه بود – از پادگان فرار و به صورت مخفیانه زندگی كرد و فعالیتهای گوناگونی را در جهت پیروزی انقلاب اسلامی نیز انجام داد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی 
بعد از پیروزی انقلاب و به دنبال تشكیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عضویت این نهاد در آمد و در سازماندهی و استحكام سپاه ارومیه نقش فعالی را ایفا كرد. پس از آن بنا به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. همزمان با خدمت در سپاه، به مدت 9 ماه با عنوان شهردار ارومیه نیز خدمات ارزنده‌ای را از خود به یادگار گذاشت.

ازدواج شهید مهدی باكری مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود. مهریه همسرش اسلحه كلت او بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئولیت جهاد سازندگی استان، خدمات ارزنده‌ای برای مردم انجام داد.

شهید باكری در مدت مسئولیتش به عنوان فرمانده عملیات سپاه ارومیه تلاشهای گسترده‌ای را در برقراری امنیت و پاكسازی منطقه از لوث وجود وابستگاه و مزدوران شرق و غرب انجام داد و به‌رغم فعالیتهای شبانه‌روزی در مسئولیتهای مختلف، پس از شروع جنگ تحمیلی، تكلیف خویش را در جهاد با كفار بعثی و متجاوزین به میهن اسلامی دید و راهی جبهه‌ها شد.

نقش شهید باکری در دفاع مقدس

جلسه تصمیم گیری برای عملیات؛ اسامی فرماندهان: محسن رضایی، بشر دوست، شهید مهدی باکری، رحیم صفوی، حسین علائی، ناشناخته.

شهید باكری با استعداد و دلسوزی فراوان خود توانست در عملیات فتح‌المبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف در كسب پیروزیها موثر باشد. در این عملیات یكی از گردانها در محاصره قرار گرفته بود، كه ایشان به همراه تعدادی نیرو، با شجاعت و تدبیر بی‌نظیر آنان را از محاصره بیرون آورد. در همین عملیات در منطقه رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد و به فاصله كمتر از یك ماه در عملیات بیت‌المقدس (با همان عنوان) شركت كرد و شاهد پیروزی لشكریان اسلام بر متجاوزین بعثی بود.

در مرحله دوم عملیات بیت‌المقدس از ناحیه كمر زخمی شد و با وجود جراحتهایی كه داشت در مرحله سوم عملیات، به قرارگاه فرماندهی رفت تا برادران بسیجی را از پشت بی‌سیم هدایت كند.

در عملیات رمضان با سمت فرماندهی تیپ عاشورا به نبرد بی‌امان در داخل خاك عراق پرداخت و این بار نیز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحیت، وی مصممتر از پیش در جبهه‌ها حضور می‌یافت و بدون احساس خستگی برای تجهیز، سازماندهی،‌ هدایت نیروها و طراحی عملیات، شبانه‌روز تلاش می‌كرد. 
در عملیات مسلم بن عقیل با فرماندهی او بر لشكر عاشورا و ایثار رزمندگان سلحشور، بخش عظیمی از خاك گلگون ایران اسلامی و چند منطقه استراتژیك آزاد شد.

شهید باكری در عملیات والفجرمقدماتی و والفجر یك، دو، سه و چهار با عنوان فرمانده لشكر عاشورا، به همراه بسیجیان غیور و فداكار، در انجام تكلیف و نبرد با متجاوزین، آمادگی و ایثار همه‌جانبه‌ای را از خود نشان داد.

در عملیات خیبر زمانی كه برادرش حمید، به درجه رفیع شهات نایل آمد، با وجود علاقه خاصی كه به او داشت، بدون ابراز اندوه با خانواده‌اش تماس گرفت و چنین گفت: شهادت حمید یكی از الطاف الهی است كه شامل حال خانواده ما شده است. و در نامه‌ای خطاب به خانواده‌اش نوشت: 
من به وصیت و آرزوی حمید كه باز كردن راه كربلا می‌باشد همچنان در جبهه‌ها می‌مانم و به خواست و راه شهید ادامه می‌دهم تا اسلام پیروز شود.

تلاش فراوان در میادین نبرد و شرایط حساس جبهه‌ها، را از حضور در تشییع پیكر پاك برادر و همرزمش كه سالها در كنار بود بازداشت. برادری كه در روزهای سراسر خطر قبل از انقلاب، در مبارزات سیاسی و در جبهه‌ها، پا به پای مهدی، جانفشانی كرد.

نقش شهید باكری و لشكر عاشورا در حماسه قهرمانانه خیبر و تصرف جزایر مجنون و مقاومتی كه آنان در دفاع پاتكهای توانفرسای دشمن از خود نشان دادند بر كسی پوشیده نیست. 
در مرحله آماده‌سازی مقدمات عملیات بدر، اگرچه روزها به كندی می‌گذشت اما مهدی با جدیت، همه نیروها را برای نبردی مردانه و عارفانه تهییج و ترغیب كرد و چونان مرشدی كامل و عارفی واصل، آنچه را كه مجاهدان راه خدا و دلباختگان شهادت باید بدانند و در مرحله نبرد بكار بندند، با نیروهایش درمیان گذاشت.

نحوه شهادت

رحیم صفوی، شهید مهدی باکری، حسین علائی

بعد از شهادت برادرش حمید و برخی از یارانش، روح در كالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود كه به زودی به جمع آنان خواهد پیوست. پانزده روز قبل از عملیات بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعلی‌بن موسی‌الرضا(ع) خواسته بود كه خداوند توفیق شهدت را نصیبش نماید. سپس خدمت حضرت امام خمینی(ره) و حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رسید و با گریه و اصرار و التماس درخواست كرد كه برای شهادتش دعا كنند.

این فرمانده دلاور در عملیات بدر در تاریخ 25/11/63، به خاطر شرایط حساس عملیات، طبق معمول، به خطرناكترین صحنه‌های كارزار وارد شد و در حالی كه رزمندگان لشكر را در شرق دجله از نزدیك هدایت می كرد، تلاش می‌نمود تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتكهای دشمن تثبیت نماید، كه در نبردی دلیرانه، براثر اصابت تیر مستقیم مزدوران عراقی، ندای حق را لبیك گفت و به لقای معشوق نایل گردید. 
هنگامی كه پیكر مطهرش را از طریق آبهای هورالعظیم انتقال می‌دادند، قایق حامل پیكر وی، مورد هدف آرپی‌جی دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دریا پیوست.

او با حبی عمیق به اهل عصمت و طهارت(ع) و عشقی آتشین به اباعبدالله‌الحسین(ع) و كوله‌باری از تقوی و یك عمر مجاهدت فی سبیل‌الله، از همرزمانش سبقت گرفت و به دیار دوست شتافت و در جنات عدن الهی به نعمات بیكران و غیرقابل احصاء دست یافت. شهید باكری در مقابل نعمات الهی خود را شرمنده می‌دانست و تنها به لطف و كرم عمیم خداوند تبارك و تعالی امیدوار بود. در وصیتنامه‌اش اشاره كرده است كه: چه كنم كه تهیدستم، خدایا قبولم كن.

شهید محلاتی از بین تمام خصلتهای والای شهید به معرف او اشاره می‌كند و در مراسم شهادت ایشان، راز و نیاز عاشقانه وی را با معبود بیان می‌كند و از زبان شهید می گوید:

خدایا تو چقدر دوست‌داشتنی و پرستیدنی هستی، هیهات كه نفهمیدم. خون باید می‌شدی و در رگهایم جریان می‌یافتی تا همه سلولهایم هم یارب یارب می‌گفت.

این بیان عارفانه بیانگر روح بلند و سرشار از خلوص آن شهید والامقام است كه تنها در سایه خودسازی و سیر و سلوك معنوی به آن دست یافته بود.


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 1 اسفند 1392برچسب:, :: 20:39 :: توسط : محمد رضا بوربور شیرازی

 

به روز 12 فروردین 1334 ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحl مادر بود كه پدر و مادرش عازم كربلای معلّی و زیارت قبرسالارشهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش كربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید. 
محمد ابراهیم درسایه محبّت‍ های پدر ومادر پاكدامن، وارسته و مهربانش دوران كودكی را پشت‍سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش واستعداد فوق‍العاده‍ای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت. 
هنگام فراغت از تحصیل بویژه در تعطیلات تابستانی با كار وتلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست می‍آورد و از این راه به خانواده زحمتكش خود كمك قابل توجه ای می‍كرد. او با شور ونشاط و مهر و محبت و صمیمیتی كه داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می‍بخشید. 
پدرش از دوران كودكی او چنین می‍گوید: « هنگامی كه خسته از كار روزانه به خانه برمی‍گشتم، دیدن فرزندم تمامی خستگی‍ها و مرارت‍ها را از وجودم پاك می‍كرد و اگر شبی او را نمی‍دیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود. » 
اشتیاق محمد ابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث می‍شد كه از مادرش با اصرار بخواهد كه به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره‍ ها كمك كند. این علاقه تا حدی بود كه از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت كتاب ‍آسمانی قرآن را كاملاً فرا گیرد و برخی از سوره‍ه ای كوچك را نیز حفظ كند. 

دوران سربازی : 
در سال 1352 مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس از اخذ دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه‍ تحصیل پرداخت. پس از دریافت مدرك تحصیلی به سربازی رفت ـ به گفته خودش تلخ ‍ترین دوران عمرش همان دوسال سربازی بود ـ در لشكر توپخانه اصفهان مسؤولیت آشپزخانه به عهده او گذاشته شده بود. 
ماه مبارك ‍رمضان فرا رسید، ابراهیم در میان برخی از سربازان همفكر خود به دیگر سربازان پیام فرستاد كه آنها هم اگر سعی كنند تمام روزهای رمضان را روزه بگیرند، می‍توانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند. «ناجی» معدوم فرمانده لشكر، وقتی كه از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عده‍ای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل كنند. پس از این جریان ابراهیم گفته بود: « اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی می‍كردند برایم گواراتر از این بود كه با چشمان خود ببینم كه چگونه این از خدا بی‍خبران فرمان می‍دهند تا حرمت مقدس ‍ترین فریضه دینمان را بشكنیم و تكلیف الهی را زیرپا بگذاریم. » 
امّا این دوسال برای شخصی چون ابراهیم چندان خالی از لطف هم نبود؛ زیرا در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفكر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا شود و به تعدادی از كتب ممنوعه (از نظر ساواك) دست یابد. مطالعه آن كتاب‍ها كه مخفیانه و توسط برخی از دوستان، برایش فراهم می‍شد تأثیر عمیق و سازنده‍ای در روح و جان محمدابراهیم گذاشت و به روشنایی اندیشه و انتخاب راهش كمك شایانی كرد. مطالعه همان كتاب‍ها و برخورد و آشنایی با بعضی از دوستان، باعث شد كه ابراهیم فعالیت‍ های خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز كند و به روشنگری مردم و افشای چهره طاغوت بپردازد. 

دوران معلمی: 
پس از پایان دوران سربازی و بازگشت به زادگاهش شغل معلمی را برگزید. در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. ابراهیم در این دوران نیز با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی ارتباط پیدا كرد و در اثر مجالست با آنها با شخصیت حضرت امام (ره) بیشتر آشنا شد. به دنبال این آشنایی و شناخت، سعی می‍كرد تا در محیط مدرسه و كلاس درس، دانش آموزان را با معارف اسلامی و اندیشه های انقلابی حضرت امام (ره) و یارانش آشنا كند. 
او در تشویق و ترغیب دانش آموزان به مطالعه و كسب بینش و آگاهی سعی وافری داشت و همین امور سبب شد كه چندین نوبت از طرف ساواك به او اخطار شود. لیكن روح بزرگ و بی‍باك او به همه آن اخطارها بی اعتنا بود و هدف و راهش را بدون اندك تزلزلی پی می‍گرفت و از تربیت شاگردان خود لحظه ‍ای غفلت نمی‍ورزید. 
با گسترش تدریجی انقلاب اسلامی، ابراهیم پرچمداری جوانان مبارز شهرضا را برعهده گرفت. پس از انتقال وی به شهرضا برای تدریس در مدارس شهر، ارتباطش با حوزه علمیه قم برقرار شد و بطور مستمر برای گرفتن رهنمود، ملاقات با روحانیون و دریافت اعلامیه و نوار به قم رفت وآمد می‍كرد. 
سخنرانی‍های پرشور و آتشین او علیه رژیم كه بدون مصلحت اندیشی انجام می‍شد، مأمورین رژیم را به تعقیب وی واداشته بود، به گونه ای كه او شهربه شهر می‍گشت تا از دستگیری درامان باشد. نخست به شهر فیروزآباد رفت و مدتی در آنجا دست به تبلیغ و ارشاد مردم زد. پس از چندی به یاسوج رفت. موقعی كه درصدد دستگیری وی برآمدند به دوگنبدان عزیمت كرد و سپس به اهواز رفت و در آنجا سكنی گزید. در این دوران اقشار مختلف در اعتراض به رژیم ستمشاهی و اعمال وحشیانه اش عكس العمل نشان می‍دادند و ابراهیم احساس كرد كه برای سازماندهی تظاهرات باید به شهرضا برگردد. 
بعد از بازگشت به شهر خود در كشاندن مردم به خیابان‍ها و انجام تظاهرات علیه رژیم، فعالیت و كوشش خود را افزایش داد تا اینكه در یكی از راهپیمایی‍های پرشورمردمی، قطعنامه مهمی كه یكی از بندهای آن انحلال ساواك بود، توسط شهید همت قرائت شد. به دنبال آن فرمان ترور و اعدام ایشان توسط فرماندار نظامی اصفهان، سرلشكر معدوم «ناجی»، صادر گردید. 
مأموران رژیم در هرفرصتی در پی آن بودند كه این فرزند شجاع و رشید اسلام را از پای درآورند، ولی او با تغییر لباس وقیافه، مبارزات ضد دولتی خود را دنبال می‍كرد تا اینكه انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی ره، به پیروزی رسید. 

فعالیت های پس از پیروزی انقلاب: 
پیروزی انقلاب در جهت ایجاد نظم ودفاع از شهر و راه اندازی كمیته انقلاب اسلامی شهرضا نقش اساسی داشت. او از جمله كسانی بود كه سپاه شهرضا را با كمك دوتن از برادران خود و سه تن از دوستانش تشكیل داد. 
درایت و نفوذ خانوادگی كه درشهر داشتند مكانی را بعنوان مقر سپاه دراختیار گرفته و مقادیر قابل توجهی سلاح از شهربانی شهر به آنجا منتقل كردند و از طریق مردم، سایر مایحتاج و نیازمندی‍ها را رفع كردند. 
به تدریج عناصر حزب اللهی به عضویت سپاه درآمدند. هنگامی كه مجموعه سپاه سازمان پیدا كرد، او مسؤولیت روابط عمومی سپاه را به عهده داشت. 
به همت این شهید بزرگوار و فعالیت‍های شبانه‍روزی برادران پاسدار در سال 58، یاغیان و اشرار اطراف شهرضا كه به آزار واذیت مردم می‍پرداختند، دستگیر و به دادگاه انقلاب اسلامی تحویل داده شدند و شهر از لوث وجود افراد شرور و قاچاقچی پاكسازی گردید. 
از كارهای اساسی ایشان در این مقطع، سامان بخشیدن به فعالیت‍های فرهنگی، تبلیغی منطقه بود كه در آگاه ساختن جوانان و ایجاد شور انقلابی تأثیر بسزایی داشت. 
اواخر سال 58 برحسب ضرورت و به دلیل تجربیات گران‍بهای او در زمینه امور فرهنگی به خرمشهر و سپس به بندر چابهار و كنارك (در استان سیستان و بلوچستان) عزیمت كرد و به فعالیت‍های گسترده فرهنگی پرداخت. 

نقش شهید در كردستان و مقابله با ضدانقلاب: 
شهید همت در خرداد سال 1359 به منطقه كردستان كه بخش‍هایی از آن در چنگال گروهك‍های مزدور گرفتار شده بود، اعزام گردید. ایشان با توكل به خدا و عزمی راسخ مبارزه بی‍امان و همه جانبه‍ای را علیه عوامل استكبار جهانی و گروهك‍ های خودفروخته در كردستان شروع كرد و هر روز عرصه را برآنها تنگ‍تر نمود. از طرفی در جهت جذب مردم محروم كُرد و رفع مشكلات آنان به سهم خود تلاش داشت و برای مقابله با فقر فرهنگی منطقه اهتمام چشمگیری از خود نشان می داد تا جایی كه هنگام ترك آنجا، مردم منطقه گریه می‍كردند و حتی تحصن نموده و نمی‍خواستند از این بزرگوار جدا شوند. 
رشادت‍ های او دربرخورد با گروهك‍ های یاغی قابل تحسین وستایش است. براساس آماری كه از یادداشت‍ های آن شهید به‍دست آمده است، سپاه پاسداران پاوه از مهر 59 تا دی‍ماه 60 (بافرماندهی مدبرانه او) عملیات موفق در خصوص پاكسازی روستاها از وجود اشرار، آزادسازی ارتفاعات و درگیری با نیروهای ارتش بعث داشته است. 

گوشه ای از خاطرات كردستان به قلم شهید : 
« در هفدهم مهرماه 1360 با عنایت خدای منان و همكاری بی‍دریغ سپاه نیرومند مریوان، پاكسازی منطقه «اورمان» با هفت روستای محروم آن به‍انجام رساند و به خواست خدا و امدادهای غیبی، «حزب رزگاری» به كلی از بین رفت. حدود 300 تن از خودباختگان سیه‍بخت، تسلیم قوای اسلام گردیدند. یكصد تن به هلاكت رسیدند و بیش از 600 قبضه اسلحه به دست سپاهیان توانمند اسلام افتاد. 
پاسداران رشید با همت ومردانگی به زدودن ناپاكان مزاحم از منطقه نوسود و پاوه پرداختند و كار این پاكسازی و زدودن جنایتكاران پست، تا مرز عراق ادامه یافت. 
این پیروزی و دشمن سوزی، در عملیات بزرگ و بالنده محمّدرسول الله ص و با رمز «لااله الا الله» به‍دست آمد. 
در مبارزات بی‍امان یك ساله، 362 نفر از فریب‍ خوردگان « دمكرات، كومله، فدایی و رزگاری» با همه سلاح‍های مخرب و آتشین خود تسلیم سپاه پاوه شدند و امان‍ نامه دریافت نمودند. 
همزمان با تسلیم شدن آنان، 44 سرباز و درجه دار عراقی نیز به آغوش پرمهر اسلام پناهنده شده و به تهران انتقال یافتند. 
منطقه پاوه و نوسود به جهنمی هستی سوز برای اشرار خدانشناس تبدیل گشت، قدرت وتحرك آن ناپاكان دیوسیرت رو به اضمحلال و نابودی گذاشت، بطوری كه تسلیم و فرار را تنها راه نجات خود یافتند. در اندك مدتی آن منطقه آشو ب‍خیز و ناامن كه میدان تك‍تازی اشرار شده بود به یك سرزمین امن تبدیل گردید. » 

شهید همت و دفاع مقدس: 
پس از شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم متجاوز عراق، شهید همت به صحنه كارزار وارد شد و درطی سالیان حضور در جبهه‍ های نبرد، خدمات شایان توجهی برجای گذاشت و افتخارها آفرید. 
او و سردار رشید اسلام، حاج احمد متوسلیان، به دستور فرماندهی محترم كل سپاه مأموریت یافتند ضمن اعزام به جبهه جنوب، تیپ محمدرسول الله (ص) را تشكیل دهند. 
در عملیات سراسری فتح المبین، مسؤولیت قسمتی از كل عملیات به عهده این سردار دلاور بود. موفقیت عملیات درمنطقه كوهستانی «شاوریه» مرهون ایثار و تلاش این سردار بزرگ و همرزمان اوست. 
شهید همت در عملیات پیروزمند بیت ‍المقدس در سمت معاونت تیپ محمدرسول الله (ص) فعالیت و تلاش تحسین برانگیزی را در شكستن محاصره جاده شلمچه ـ خرمشهر انجام داد و به حق می‍توان گفت كه او یگان تحت امرش سهم بسزایی در فتح خرمشهر داشته ‍اند و با اینكه منطقه عملیاتی دشت بود، شهید حاج همت با استفاده از بهترین تدبیر نظامی به نحو مطلوبی فرماندهی كرد. 
در سال 1361 با توجه به شعله ور شدن آتش فتنه و جنگ در جنوب لبنان به منظور یاری رساندن به مردم مسلمان و مظلوم لبنان كه مورد هجوم ناجوانمردانه رژیم صهیونیستی قرار گرفته بود راهی آن دیار شد و پس از دو ماه حضور در این خطه به میهن اسلامی بازگشت و درمحور جنگ وجهاد قرارگرفت. 
با شروع عملیات رمضان در تاریخ 23/4/1361 درمنطقه «شرق بصره» فرماندهی تیپ 27 حضرت رسول اكرم (ص) را برعهده گرفت و بعدها با ارتقای این یگان به لشكر، تا زمان شهادتش در سمت فرماندهی انجام وظیفه نمود. پس از آن در عملیات مسلم بن‍ عقیل و محرم ـ كه او فرمانده قرارگاه ظفر بود ـ سلحشورانه با دشمن زبون جنگید. در عملیات والفجر مقدماتی بود كه شهیدحاج همت، مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را كه شامل لشكر 27 حضرت محمدرسول الله (ص) ، لشكر 31 عاشورا، لشكر 5 نصر و تیپ 10 سیدالشهدا (ع) بود، برعهده گرفت. 
سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشكر 27 تحت فرماندهی ایشان در عملیات والفجر 4 و تصرف ارتفاعات كانی‍مانگا در آن مقاطع از خاطره ها محو نمی‍شود. 
صلابت، اقتدار و استقامت فراموش‍نشدنی این شهید والامقام و رزمندگان لشكر محمدرسول‍الله (ص) در جریان عملیات خیبر درمنطقه طلائیه و تصرف جزایرمجنون و حفظ آن با وجود پاتك‍های شدید دشمن، از افتخارات تاریخ جنگ محسوب می‍گردد. 
مقاومت و پایداری آنان در این جزایر به قدری تحسین برانگیز بود كه حتی فرمانده سپاه سوم عراق در یكی از اظهاراتش گفته بود : 
« ... ما آنقدر آتش بر جزایر مجنون فرو ریختیم و آنچنان آنجا را بمباران شدید نمودیم كه از جزایر مجنون جز تلی خاكستر چیز دیگری باقی نیست! » 
اما شهید همت بدون هراس و ترس از دشمن و با وجود بی‍خوابی‍های مكرر همچنان به ادای تكلیف و اجرای فرمان حضرت امام خمینی (ره) مبنی برحفظ‍جزایر می اندیشید و خطاب به برادران بسیجی می‍گفت : 
« برادران، امروز مسأله ما، مسأله اسلام و حفظ و حراست از حریم قرآن است. بدون تردید یا همه باید پرچم سرخ عاشورایی حسین (ع) را به دوش كشیم و قداست مكتبمان، مملكت و ناموسمان را پاسداری و حراست كنیم و با گوشت و خون به حفظ جزیره، همت نمائیم، یا اینكه پرچم ذلت و تسلیم را درمقابل دشمنان خدا بالا ببریم و این ننگ و بدبختی را به دامن مطهر اعتقادمان روا داریم، كه اطمینان دارم شما طالبان حریت و شرف هستید، نه ننگ و بدنامی. » 

ویژگی‍های برجسته شهید : 
او عارفی وارسته، ایثارگری سلحشور و اسوه‍ای برای دیگران بود كه جز خدا به چیز دیگری نمی اندیشید و به عشق رسیدن به هدف متعالی و كسب رضای خدا و حضرت احدیت، شب و روز تلاش می‍كرد و سخت‍ترین و مشكل‍ترین مسؤولیت های نظامی را با كمال خوشرویی و اشتیاق و آرامش ‍خاطر می‍پذیرفت. 
سردار رحیم صفوی درباره وی چنین می‍گوید : 
« او انسانی بود كه برای خدا كار می‍كرد و اخلاص در عمل از ویژگی‍های بارز اوست. ایشان یكی از افراد درجه اولی بود كه همیشه مأموریت‍ های سنگین برعهده ‍اش قرار داشت. حاج همت مثل مالك اشتر بود كه با خضوع و خشوعی كه درمقابل خدا و در برابر دلاورمردان بسیجی داشت، درمقابله با دشمن همچون شیری غرّان از مصادیق «اشداء علی الكفار، رحماء بینهم» بود. همت كسی بود كه برای این انقلاب همه چیز خودش را فدا كرد و از زندگیش گذشت. او واقعاً به امرولایت اعتقادكامل داشت و حاضر بود در این راه جان بدهد، كه عاقبت هم چنین كرد. همیشه سفارش می‍كرد كه دستورات را باید موبه‍مو اجرا كرد. وقتی دستوری هرچند خلاف نظرش به وی ابلاغ می‍شد، از آن دفاع می‍كرد. ابراهیم از زمان طفولیت، روحی لطیف،عبادی و نیایشگر داشت. » 
پدر بزرگوارش می‍گوید : 
« محمدابراهیم از سن 10 سالگی تا لحظه شهادت در تمام فراز ونشیب‍های سیاسی ونظامی، هرگز نمازش ترك نشد. روزی از یك سفرطولانی و خسته كننده به منزل بازگشت. پس از استراحت مختصر، شب فرا رسید. ابراهیم آن شب را با همه خستگی‍هایش تا پگاه، به نماز ونیایش ایستاد و وقتی مادرش او را به استراحت سفارش نمود، گفت: مادر! حال عجیبی داشتم. ای كاش به سراغم نمی ‍آمدی و آن حالت زیبای روحانی را از من نمی‍گرفتی.» 
این انسان پارسا تا آخرین لحظات حیات خود، دست از دعا ونیایش برنداشت. نماز اول وقت را برهمه چیز مقدم می‍شمرد و قرآن و توسل برنامه روزانه او بود. او به راستی همه چیزش را فدای انقلاب كرده بود. آن چیزی كه برای او مطرح نبود خواب وخوراك و استراحت بود. هر زمان كه برای دیدار خانواده‍اش به شهرضا می‍رفت، درآنجا لحظه‍ای از گره‍ گشایی مشكلات و گرفتاری‍های مردم بازنمی‍ایستاد و دائماً در اندیشه انجام خدمتی به خلق‍الله بود. 
شهید همت آنچنان با جبهه وجنگ عجین شده بود كه در طول حیات نظامی خود فرزند بزرگش را فقط شش بار و فرزند كوچكتر خود را تنها یكبار در آغوش گرفته بود. 
او بسان شمع می‍سوخت و چونان چشمه‍ساران درحال جوشش بود و یك آن از تحرك باز نمی‍ایستاد. روحیه ایثار و استقامت او شگفت انگیز بود. حتی جیره و سهمیه لباس خود را به دیگران می‍بخشید و با همان كم، قانع بود و درپاسخ كسانی كه می‍پرسیدند چرا لباس خود را كه به آن نیازمند بودی، بخشیدی؟ می‍گفت: « من پنج سال است كه یك اوركت دارم و هنوز قابل استفاده است! » 
او فرماندهی مدیرو مدبّر بود. قدرت عجیبی درمدیریت داشت. آن هم یك مدیریت سالم در اداره كارها و نیروها. با وجود آنكه به مسائل عاطفی و نیز اصول‍مدیریت احترام می‍گذاشت و عمل می‍كرد، درعین حال هنگام فرماندهی قاطع بود. او نیروهای تحت امر خود را خوب توجیه می‍كرد و نظارت و پیگیری خوبی نیز داشت. كسی را كه در انجام دستورات كوتاهی می‍نمود بازخواست می‍كرد و كسی را كه خوب عمل می‍كرد تشویق می‍نمود. 
بینش سیاسی بُعد دیگری از شخصیت والای او به شمار می‍رفت. به مسائل لبنان و فلسطین وسایر كشورهای اسلامی بسیار می‍اندیشید و آنچنان از اوضاع آنجا مطلع بود كه گویی سالیان درازی در آن سامان با دشمنان خدا و رسول ص درستیز بوده است. او با وجود مشغله فراوان از مطالعه غافل نبود و نسبت به مسائل سیاسی روز شناخت وسیعی داشت. 
از ویژگی‍های اخلاقی شهید همت برخورد دوستانه او با بسیحیان جان بركف بود. به بسیجیان عشق می‍ورزید و همواره در سخنانش از این مجاهدان مخلص تمجید و قدرشناسی می‍كرد. « من خاك پای بسیجی‍ها هم نمی‍شوم. ای كاش من یك بسیجی بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمی‍شدم.» 
وقتی درسنگرهای نبرد، غذای گرم برای شهید همت می‍آوردند سؤال می‍كرد : آیا نیروهای خط مقدّم و دیگر اعضای همرزممان در سنگرها همین غذا را می‍خورند یا خیر؟ و تا مطمئن نمی‍شد دست به غذا نمی‍زد. 
شهیدهمت همواره برای رعایت حقوق بسیجیان به مسؤلان امر تأكید و توصیه داشت. او كه از روحیه ایثار واستقامت كم‍نظیری برخوردار بود، با برخوردها و صفات اخلاقی‍اش در واقع معلمی نمونه و سرمشقی خوب برای پاسداران و بسیجیان بود و خود به آنچه می‍گفت، عمل می‍كرد. عشق وعلاقه نیروها به او نیز از همین راز سرچشمه می‍گرفت. برای شهید همت مطرح نبود كه چكاره است، فرمانده است یا نه. همت یك رزمنده بود، همت هم مرد جنگ بود و هم معلمی وارسته. 

نحوه شهادت : 
شهید همت در جریان عملیات خیبر به برادران گفته بود: «باید مقاومت كرده و مانع از بازپس‍گیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه این‍جا شهید می‍شویم ویا جزیره مجنون را نگه می‍داریم.» رزمندگان لشكر نیز با تمام توان دربرابر دشمن مردانه ایستادگی كردند. حاجی جلو رفته بود تا وضع جبهه توحید را از نزدیك بررسی كند، كه گلوله توپ در نزدیكی اش اصابت می‍كند و این سردار دلاور به همراه معاونش، شهید اكبر زجاجی، دعوت حق را لبیك گفتند و سرانجام در 24 اسفند سال 62 در عملیات خیبر به لقاء خداوند شتافتند. 


خاطراتی از شهید همت 



خاطره ۱ 

هر وقت با او از ازدواج صحبت می‌كردیم لبخند می‌زد و می‌گفت‌: "من همسری می‌خواهم كه تا پشت كوههای لبنان با من باشد چون بعد از جنگ تازه نوبت آزادسازی قدس است‌." فكر می‌كردیم شوخی می‌كند اما آینده ثابت كرد كه او واقعا چنین می‌خواست‌. در دیماه سال هزار و سیصد و شصت ابراهیم ازدواج كرد‌. همسر او شیرزنی بود از تبار زینبیان‌. زندگی ساده و پر مشقت آنان تنها دو سال و دو ماه به طول انجامید از زبان این بانوی استوار شنیدم كه می‌گفت‌: 

عشق در دانه است و من غواص و دریا میكده سر فرو بردم در اینجا تا كجا سر بر كنم 
عاشقان را گر در آتش می‌پسندد لطف دوست تنگ چشمم گر نظر در چشمه كوثر كنم 

بعد از جاری شدن خطبه عقد به مزار شهدای شهر رفتیم و زیارتی كردیم و بعد راهی سفر شدیم‌. مدتی در پاوه زندگی كردیم و بعد هم بدلیل احساس نیاز به نیروهای رزمنده به جبهه‌های جنوب رفتیم من در دزفول ساكن شدم‌. پس از مدت زیادی گشتن اطاقی برای سكونت پیدا كردیم كه محل نگهداری مرغ و جوجه بود‌. تمیز كردن اطاق مدت زیادی طول كشید و بسیار سخت انجام شد‌. فرش و موكت نداشتیم كف اطاق را با دو پتوی سربازی پوشاندم و ملحفه سفیدی را دو لایه كردم و به پشت پنجره آویختم‌. به بازار رفتم و یك قوری با دو استكان و دو بشقاب و دو كاسه خریدم‌. تازه پس از گذشت یك ماه سر و سامان می‌گرفتیم اما مشكل عقربها حل نمی‌شد‌. حدود بیست و پنج عقرب در خانه كشتم‌. بدلیل مشغله زیاد حاج ابراهیم اغلب نیمه‌های شب به خانه می‌آمد و سپیده‌دم از خانه خارج می‌شد‌. شاید در این دو سال ما یك ۲۴ ساعت بطور كامل در كنار هم نبودیم‌. این زندگی ساده كه تمام داراییش در صندوق عقب یك ماشین جای می‌گرفت همین قدر كوتاه بود‌. 



خاطره ۲ 

سال ۱۳۵۹ بود تاخت و تاز عناصر تجزیه‌طلب و ضد انقلابیون كردستان را ناامن كرده بود ابراهیم دیگر طاقت ماندن نداشت بار سفر بست و رهسپار پاوه شد‌. در بدو ورود از سوی شهید ناصر كاظمی مسوول روابط عمومی سپاه پاوه شده و در كنار شهیدانی چون چمران‌، كاظمی‌، بروجردی و قاضی به مبارزات خود ادامه می‌داد‌. خلوص و صمیمیت آنان به حدی بود كه مردم كردستان آنها را از خود می‌دانستند و دوستی عمیقی در بین آنان ایجاد شده بود‌. ناصر كاظمی توفیق حضور یافت و به دیدن معبود شتافت‌. ابراهیم در پست فرماندهی عملیات‌ها به خدمت مشغول و پس از مدتی بدلیل لیاقت و كاردانی كه از خود نشان داد به فرماندهی سپاه پاوه برگزیده شد‌. از سال هزار و سیصد و پنجاه و نه تا سال هزار و سیصد و شصت‌، بیست و پنج عملیات موفقیت‌آمیز جهت پاكسازی روستاهای كردستان از ضد انقلاب انجام شد كه در طی این عملیاتها درگیری‌هایی نیز با دشمن بعثی بوقوع پیوست‌. 



خاطره ۳ 

محمدابراهیم تحصیلات خود را در شهرضا و اصفهان تا فارغالتحصیلی از دانشسرای این شهر ادامه داد و در سال ۱۳۵۴ به سربازی اعزام شد‌. فرمانده لشكر او را مسوول آشپزخانه كرد‌. ماه مبارك رمضان از راه رسید‌. ابراهیم به بچه‌ها خبر داد كسانیكه روزه می‌گیرند می‌توانند برای گرفتن سحری به آشپزخانه بیایند‌. سرلشكر ناجی فرمانده گردان از این موضوع مطلع شد و او را بازداشت كرد‌. پس از اتمام بازداشت ابراهیم باز هم به كار خود ادامه داد‌. خبر رسید كه سرلشگر ناجی قرار است نیمه شب برای سركشی به آشپزخانه بیاید‌. ابراهیم فكری كرد و به دوستان خود گفت باید كاری كنیم كه تا آخر ماه رمضان نتواند مزاحمتی برای ما ایجاد كند‌. كف آشپز خانه را خوب شستند و یك حلب روغن روی آن خالی كردند‌. ساعتی بعد صدایی در آشپزخانه به گوش رسید، فرمانده چنان به زمین خورده بود كه تا آخر ماه رمضان در بیمارستان بستری شد‌. استخوان شكسته او تا مدتها عذابش می‌داد‌. 




معلم فراری 

دانش آموزان مدرسه درگوشی باهم صحبت می‍كنند. 
بیشتر معلم‍ها بجای اینكه در دفتر بنشینند و چای بنوشند، درحیاط مدرسه قدم می‍زنند و با بچه‍ ها صحبت می‍كنند. آنها این‍كار را از معلم تاریخ یاد گرفته ‍اند. با این‍كار می‍خواهند جای خالی معلم تاریخ را پر كنند. 
معلم تاریخ چند روزی است فراری شده. چند روز پیش بود كه رفت جلوی صف و با یك سخنرانی داغ و كوبنده، جنایت‍های شاه و خاندانش را افشاء كرد و قبل از اینكه مأمورهای ساواك وارد مدرسه شوند، فرار كرد. 
حالا سرلشكر ناجی برای دستگیری او جایزه تعیین كرده است. 
یكی از بچه ها، درگوشی با ناظم صحبت می‍كند. رنگ ناظم از ترس و دلهره زرد می‍شود. درحالی‍كه دست و پایش را گم كرده ، هول‍ هولكی خودش را به دفتر می‍رساند. مدیر وقتی رنگ و‍روی او را می‍بیند، جا می‍خورد. 
ـ چی‍ شده، فاتحی ؟ 
ناظم آب دهانش را قورت می‍دهد و جواب می‍دهد : « جناب ذاكری، بچه ها ... بچه ها ... » 
ـ جان بكن، بگو ببینم چی شده ؟ 
ـ جناب ذاكری، بچه ها می‍گویند باز هم معلم تاریخ ... 
آقای مدیر تا اسم معلم تاریخ را می‍شنود، مثل برق گرفته ها از جا می‍پرد و وحشت زده می‍پرسد : « چی‍ گفتی، معلم تاریخ ؟! منظورت همت است ؟» 
ـ همت باز هم می‍خواهد اینجا سخنرانی كند. 
ـ ببند آن دهنت را. با این حرف‍ها می‍خواهی كار دستمان بدهی؟ همت فراری است، می فهمی؟ او جرأت نمی‍كند پایش را تو این مدرسه بگذارد. 
ـ جناب ذاكری، بچه ها با گوش‍های خودشان از دهن معلم‍ها شنیده‍اند. من هم با گوش‍های خودم از بچه‍ها شنیده‍ام. 
آقای مدیر كه هول كرده، می گوید : « حالا كی قرار است، همچین غلطی بكند ؟ » 
ـ همین حالا ! 
ـ آخر الان كه همت اینجا نیست ! 
_ هرجا باشد، سر ساعت مثل جن خودش را می‍رساند. بچه ها با معلمها قرار گذاشته اند وقتی زنگ را می‍زنیم بجای اینكه به كلاس بروند، تو حیاط مدرسه صف بكشند برای شنیدن سخنرانی او. 
ـ بچه‍ ها و معلم‍ ها غلط كرده‍اند. تو هم نمی ‍خواهد زنگ را بزنی. برو پشت بلندگو، بچه ها را كلاس به كلاس بفرست. هر معلم كه سركلاس نرفت، سه روز غیبت رد كن. می‍روم به سرلشكر زنگ بزنم. دلم گواهی می‍دهد امروز جایزه خوبی به من و تو می‍رسد! 
ناظم با خوشحالی به طرف بلندگو می‍رود. 
از بلندگو، اسم كلاس‍ها خوانده می‍شود. بچه‍ ها به جای رفتن كلاس، سرصف می‍ایستند. لحظاتی بعد، بیشتر كلاس‍ها در حیاط مدرسه صف می‍كشند. 
آقای مدیر میكروفون را از ناظم می‍گیرد و شروع می‍كند به داد وهوار و خط و نشان كشیدن. بعضی از معلم‍ها ترسیده ‍اند و به كلاس می‍روند. بعضی بچه‍ ها هم به دنبال آنها راه می‍افتند. در همان لحظه، در مدرسه باز می‍شود. همت وارد می‍شود. همه صلوات می‍فرستند. 
همت لبخند زنان جلوی صف می‍رود و با معلم‍ها و دانش ‍آموزان احوال‍پرسی می‍كند. لحظه‍ای بعد با صدای بلند شروع می‍كند به سخنرانی. 

بسم الله الرحمن الرحیم. 
خبر به سرلشكر ناجی می‍رسد. او ، هم خوشحال است و هم عصبانی. خوشحال از اینكه سرانجام آقای همت را به چنگ خواهد انداخت و عصبانی از اینكه چرا او باز هم موفق به سخنرانی شده! 
ماشین‍های نظامی برای حركت آماده می‍شوند. راننده سرلشكر، در ماشین را باز می‍كند و با احترام تعارف می‍كند. سگ پشمالوی سرلشكر به داخل ماشین می‍پرد. سرلشكر در حالی كه هفت ‍تیرش را زیر پالتویش جاسازی می‍كند سوار می‍شود. راننده ، در را می‍بندد. پشت فرمان می‍نشیند و با سرعت حركت می‍كند. ماشین‍های نظامی به دنبال ماشین سرلشكر راه می‍افتند. 
وقتی ماشین‍ها به مدرسه می‍رسند، صدای سخنرانی همت شنیده می‍شود. سرلشكر از خوشحالی نمی‍تواند جلوی خنده‍اش را بگیرد. ازماشین پیاده می‍شود، هفت تیرش را می‍كشد و به مأمورها اشاره می‍كند تا مدرسه را محاصره كنند. 
عرق سر و روی همت را گرفته. همه با اشتیاق به حرف‍های او گوش می‍دهند. 
مدیر با اضطراب و پریشانی در دفتر مدرسه قدم می‍زند و به زمین وزمان فحش می‍دهد. در همان لحظه صدای پارس سگی او را به خود می‍آورد. سگ پشمالوی سرلشكر دوان‍دوان وارد مدرسه می‍شود. 
همت با دیدن سگ متوجه اوضاع می‍شود اما به روی خودش نمی‍آورد. لحظاتی بعد، سرلشكر با دو مأمورمسلح وارد مدرسه می‍شود. 
مدیر و ناظم، در حالی‍كه به نشانه احترام دولا و راست می‍شوند، نفس ‍زنان خودشان را به سرلشكر می‍رسانند و دست او را می‍بوسند. سرلشكر بدون اعتناء، درحالی كه به همت نگاه می‍كند، نیشخند می‍زند. 
بعضی از معلم‍ها، اطراف همت را خالی می‍كنند و آهسته از مدرسه خارج می‍شوند. با خروج معلم‍ها، دانش ‍آموزان هم یكی یكی فرار می‍كنند. 
لحظه‍ای بعد، همت می ‍ماند و مأمورهایی كه او را دوره كرده اند. سرلشكر از خوشحالی قهقه ای می‍زند و می‍گوید : « موش به تله افتاد. زود دستبند بزنید، به افراد بگویید سوار بشوند، راه می‍افتیم. » 
همت به هرطرف نگاه می‍كند، یك مأمور می‍بیند. راه فراری نمی‍یابد. یكی از مأمورها، دستهای او را بالا می‍آورد. دیگری به هردو دستش دستبند می‍زند. 
همت می‍نشیند و به دور از چشم مأمورها، انگشتش را در حلقومش فرو برده، عق می‍زند. یكی از مأمورها می‍گوید: « چی شده؟ » 
دیگری می‍گوید: « حالش خراب شده. » 
سرلشكر می‍گوید: « غلط كرده پدرسوخته. خودش را زده به موش مردگی. گولش را نخورید ... بیندازیدش تو ماشین، زودتر راه بیفتیم. » 
همت باز هم عق می‍زند و استفراغ می‍كند. مأمورها خودشان را از اطراف او كنار می‍كشند. سرلشكر درحالی‍كه جلوی بینی و دهانش را گرفته، قیافه‍اش را در هم می‍كشد و كنار می‍كشد. با عصبانیت یك لگد به شكم سگ می‍زند و فریاد می‍كشد: « این پدرسوخته را ببریدش دستشویی، دست وصورت كثیفش را بشوید، زودتر راه بیفتیم. تند باشید. » 
پیش ‍از آنكه كسی همت را به طرف دستشویی ببرد، او خود به طرف دستشویی راه می‍افتد. وقتی وارد دستشویی می‍شود، در را از پشت قفل می‍كند. دو مأمور مسلح جلوی در به انتظار می‍ایستند. 
از داخل دستشویی، صدای شرشر آب و عق ‍زدن همت شنیده می‍شود. مأمورها به حالتی چندش‍آور قیافه هایشان را در هم می‍كشند. 
لحظات از پی هم می‍گذرد. صدای عق زدن همت دیگر شنیده نمی‍شود. تنها صدای شرشر آب، سكوت را می‍شكند. سرلشكر در راهرو قدم می‍زند و به ساعتش نگاه می‍كند. او كه حسابی كلافه شده، به مأمورها می‍گوید: « رفت دست وصورتش را بشوید یا دوش بگیرد ؟ بروید تو ببینید چه غلطی می‍كند. » 
یكی ازمأمورها، دستگیره در را می فشارد، اما در باز نمی‍شود. 
ـ در قفل است قربان! 
ـ غلط كرده، قفلش كرده. بگو زود بازش كند تا دستشویی را روی سرش خراب نكرده‍ایم. 
مأمورها همت را با داد و فریاد تهدید می‍كنند، اما صدایی شنیده نمی‍شود. سرلشكر دستور می‍دهد در را بشكنند. مأمورها هجوم می‍آورند، با مشت و لگد به در می‍كوبند و آن را می‍شكنند. دستشویی خالی است، شیر آب باز است و پنجره دستشویی نیز ! 
سرلشكر وقتی این صحنه را می‍بیند، مثل دیوانه ها به اطرافیانش حمله می‍كند. مدیر و ناظم كه هنوز به جایزه فكر می‍كنند، در زیر مشت و لگد سرلشكر نقش زمین می‍شوند.

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 1 اسفند 1392برچسب:, :: 20:39 :: توسط : محمد رضا بوربور شیرازی

درباره وبلاگ
این وبلاگ درمورددفاع مقدس می باشد
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دفاع مقدس و آدرس defaemoghadas1359.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 122
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1